دو تا دختر کوچولوی حدودا 3 ساله توی ساختمونمون هستن که خیلی با مزه ان..!!! یعنی شدیدا با مزه ان!!! همین الان که دارم این پست رو می نویسم داره سر و صداشون از توی راهرو میاد..!!!
این دوتا...خیلی با هم رفیقن..!!! خیلی..!!! جوری که 24 ساعته شبانه روز با همن..!!! بازی میکنن...حرف میزنن...مثلا وقتی سرما میخورن چون اکثرا پیش همن...از هم وا می گیرن بعد انقد با مزه می شینن..واسه هم میگن چه شربتایی می خورن...!! چه جوریه حاشونو اینا...یه روز داشتم رد می شدم اتفاقی شنیدم داشتن به هم می گفتن:واای مامانم به من یه شربت میده خیلی تلخه...!!! اون یکی می گفت:آره منم هر وقت می خورم سرفم میگیره..!! دوباره اون در جوابش میگفت:من وقتی سرفه می کنم گلوم می سوزه...اون یکی:تو وقتی سرفه می کنی صدات زشت میشه؟؟؟!!!
وای خیلی با مزه ان..!!!خیلی حرکاتشون قشنگه..!! وقتی که مثلا سوفیا میره خونه ی شیوا...وقتی میره خونه خودشون...شیوام باهاش میره...دوباره شیوا که میخواد برگرده خونه خودشون...سوفیام با شیوا میره...!! خلاصه که این دوتا مثل یه زنجیر به هم وصلن همیشه..!! و تا یه عامل بیرونی(مثل اولیاشون)نیان و اینا رو از هم جدا نکنن...این اتصال ناگسستنی همچـــنان ادامـــه دارد..!!!!
وقتی که دیگه رابطشون از حد متعارف گذشت و دیگه اعصاب اولیا خورد و خاکشیر شد...دیگه اجازه نمیدن که برن پیش هم..!! اون وقته که مانورهای بامزشون شروع میشه!! سوفیا میره تو راه پله ها وایمیسته بلند بلند شروع می کنه به خوندن شعر!!!(شعر از بهار و زمستون و پاییز و تابستون)!!! تا شیوا صداشو بشنوه و بیاد بیرون...!!! این یعنی استراتژی کودکانه..!!! آخر سرم دیگه ما در جریان نیستیم که در آخر گریه هاشون به کجا ختم میشه..!!!
پ.ن:اگه این دو تا با هم بزرگ بشن و برن...خیلی خوب میشه..!!! تصور این که همین دو تا کوچولوی 3 ساله یه روزی دارن با هم بچه هاشونو کنترل می کنن که توی خیابون نرن و سه چرخشونو توی کوچه ول نکنن و...ناخودآگاه باعث میشه خوشحال شم..!!!! خیلی قشـــنگه........