دفترچه خاطراتشو میشناختم...پارسال توش یه عالمه ظرافت به خرج دادم تا به پای خاطره نویسای قهار دفترچش برسه و دست خطم یه وقت خجالت نکشه...
حواسش نبود...دفترچشو برداشتم ورق زدم...یه تیکه متن طلایی که دورش با خودکار اکریلی نقره ای و برچسب قلب و پروانه و این جور چیزا تزیین شده بود چشممو زد...چشامو ریز کردم...کم کم چشام به رنگ جیغش عادت کرد تا تونستم خط همکلاسیمو تشخیص بدم...
آرام بخوان،چون آهسته نوشتم...
بی پروا بخوان،چون از خود نوشتم...
نزدیک کسی نخوان،چون تنها نوشتم...
از دل بخوان،چون با دل نوشتم...
نظر نوشت:به نظر من قشنگ بود...یه جورایی به نسبت متنای موجود تو اون دفترچه میزان کلیشه ای بودنش کمتر بود...
۸۹/۱۲/۱۵
۰
۰
مینا