پسرک:این ساعتو میبینی؟! ماله آقا احمده...هرچی بندازیش تو آب خراب نمیشه... دخترک:[با ناباوری به ساعتِ مشکیِ به ظاهر گران نگاه می کند...] پسرک:باورت نمیشه؟! بیا نگا...!! دخترک:[به ساعتِ غرق شده در پارچِ آب نگاه میکند...!!] پسرک:آقا احمد بیدار شد...بدو بریم تو کوچه...!!! ظهر..گرما...دخترک می رود سراغِ یخچال...چیپس و پفک و تمبر هندی...همه شان مالِ پسرک است که طبقِ معمول گذاشته بعدا بخورد...دخترک از تمبر هندی شروع می کند...  پسرک:بیا بریم بازی کنیم...!! دخترک:بگذار از راه برسم...بعد...!! ۱ هفته بعد... پسرک:[با شیطنت] بیا بریم بازی...!! دخترک:[با خنده] هنوز از راه نرسیده...بازی؟!