هوا سرد است...بادی که می آید سردتر...وقتی بیرون راه می روم باد میخورد به سرم ،حس می کنم سرم دارد منجمد می شود...باد می رود درست توی چشمانم و تا جایی که می تواند می سوزاند و تا اشک را تحریک به سرازیر نشدن نکند ول کن ماجرا نیست...
توی جاده بودیم...هر ۴ نفریمان...بابا از چهارشنبه کمی بهتر شده..امروز عصر خندید و دنبال مینو کرد...چند باری هم همان تکه کلامش را گفت=> چیزا مسخِره ای هَسین..!
مامان رفته و خوابیده...خسته بود...
چهارشنبه رفتیم خانه ی مامان بزرگم...پالتوی پدربزرگم را صحیح و سالم تحویل دادیم...خیلی بهشان می آمد...قد بابا بزرگم بلند است همیشه وقتی راه می روند کمرشان صاف و سرشان بالا است... پالتوی بلند قهوه ای روی تنشان صـــاف می ایستد...قشنگ و سنگین...توی عروسیِ دخترِ عمو اکبر،عموی مامانم...دخترخاله ام،فائقه..هنگامی که بابابزرگم در حال گام برداشتن برای دادن کادوی عروسی به عروس و داماد بود،مدام بیخ گوش من قربان صدقه شان می رفت و من گوش می دادم و نگاه میکردم...
روز پنجشنبه کلاس گیتار خوب بود...تکنیکی را یاد گرفتم که اگر درست انجامش دهم دیگر لازم نیست درد مچ و سوزش انگشتانم را تحمل کنم...خوب بود و استاد از تمرین نکردنم (زیاد) عصبانی نشد...
صبحِ روز پنچشنبه می خواستم بروم بیرون که فیلم بخرم و نگاه کنم...روی تصمیمم مصمم بودم و با این که می دانستم دارم چه غلطی می کنم ولی رفتم و فیلم ها را خریدم...با مامان...
بد نیستند...یکیشان را تا نصفه دیده ام...آخرین قسمتی را که دیده ام خیلی غمگین بود یک جورهایی آدم اشکش در می آمد...مرگ چیزه عجیبی است واقعا...
راستی صحبتِ مرگ شد...امروز صبح فیلمِ "خانه ای روی آب" را دیدیم...قدیمی بود...مال سال ۸۰...عزت الله انتظامی خیلی بامزه حرف میزد...آن تکه ای که میگفت:بابام بم گفت:میدونی استقلال ینی چی؟! گفتم:نه آقا جون نمی دونم...گفت:یعنی از امشب می تونی تو این خونه بخوابی....................خیلی بامزه حرف میزد...
آخرش هم که رضا(رضا کیانیان)مُرد...
چقدر صحبتِ فیلم شد...حالا جا دارد که کمی ابراز احساسات کنیم:
دلمان برای قهوه تلخ تنگ شده است...آخرین مجموعه را که دیدیم مهران مدیری گفت:یه ماهی وقت میخوایم برای ساختن سریال جدید ولی الان ۳-۴ ماهی شده فک کنم...مهران مدیری بدقولی کرد یا ما زیادی دلمان را خوش کرده بودیم؟!نمی دانم هرچه هست..باشد...فقط هوا خیلی سرد است...
۹۰/۰۹/۰۴
۰
۰
مینا