امشب هم هوا سرد است...حسی که راجع به خودم دارم برای خودم نا مفهموم است...یعنی توانایی آن را ندارم که کلمات را درست و با معنی سر جای هم بنشانم... دنبال واژه می گردم به تنهایی... دارم خودم را تصور می کنم که دارم توی مغزم راه می روم...با همین شکل و شمایلی که اکنون هستم...با جوراب و دمپایی و لباس هایم...دستانم را به هم گره زده ام و راه می روم...کج و واج...از همان راه رفتن هایی که همیشه صدای مامان را در می آورد... دنبال واژه می گردم...دنبال جمله های به درد بخور...روی میز را میگردم...زیر گلدان...چهارپایه می گذارم زیر پاهایم تا قدم به بالای کمد سفید و بزرگ برسد...همه چیز را به دقت می گردم...واژه ای نیست... اصلا این چه کاری است که من دارم می کنم...!! من که نباید دنبال واژه بگردم!! واژه باید به دنبال من بگردد...مرا پیدا کند...بزند بر روی شانه ام...چند لحظه بایستد تا من خودکار و کاغذ پاره ای بیاورم و آن وقت در ذهن من ثبت شود و من سند مالکیت آن در مغزم را امضا کنم...   امشب کمی تم دانلود کردم...نمی دانم چه سرّی ست...سیر نمیشوم از دانلود تم...!!! گاه در حین دانلود خنده ام میگرد...گاهی آن قـــــــــــــدر غرق دانلود این تم ها می شوم که زمان از دستم می رود...!!! پوشه هایی که برایشان ترتیب داده ام که دیگر واقعا خنده آور است...!!! اسم پوشه ها عتیقه اند و خودم سر در نمی آورم چی به چیست...!! اسم تم ها عجیب غریب است و از این رو برایم سخت است سازماندهیشان...تازه یک دفتر مضحک هم دارم که اسم تم ها را در آن ثبت می کنم...بیش از هزاران تم...!!! با خطهای عجیب و غریب..!! درهم و برهم...کل صفحه نوشته های مبهم است...چیزی شبیه ورد جادوگرها یا خطِ روانیان عصر حجر...   نمی دانم چرا دلم برای مدرسه تنگ نمی شود...فکر می کنم حالت نرمال هر کسی در هر مقطعی از زندگی اینست که برگردد به دوران مدرسه..اما من خلاف این احساس را دارم،نمی دانم چرا...!! حس پیروزمندانه ای دارم از این که از دبیرستان فارغ التحصیل شده ام...باز این حس هم به نظرم خنده دار است...!!   صبح ها دلم میخواهد زود بیدار شوم و در خانه بپلکم...تلوزیون ببینم...لواشک بخورم...کارهای خانه را انجام دهم اما نمی توانم...یعنی نه که نتوانم ها...نمی شود...!! امروز ساعت ۱۰:۳۰ بلند شدم...نشستم توی تختم...هی با خودم کلنجار رفتم که این پررررده ی عزیز و دوست داشتنیِ آویزان را بزنم کنار و راه بروم اما وسوسه شدم ۲ دقیقه برای آخرین بار...و یا شاید برای تثبیت بیداری ام...دوباره...سرم را بر روی همان بالشتی که ازش سرم را برداشتم بگذارم...یک لحظه انگار فیلم به عقب برگشت...انگار وقفه ای در خوابم نیفتاده بود...همان خوابی را رفتم که رفته بودم....   هوا سرد است..باید یک ماموریتی را انجام دهم...!!   پ.ن:میخواهم فردا صبح زود...مثلا ۸...بیدار شوم...به حمام بروم...و بخوابم...تـــــــــــــــــــــــــا هروقت که بیدار شوم...!!!