قرار است...!! قرار است...!! قرار است که...فردا بادمجان و کدو سرخ کنم،"بعد" از پوست کردنشان...!! بنابراین فردا،حدود ساعت های ۹ الی ۹ و نیم باید بیدار شوم...تصمیم دارم یک جارویی هم بزنم خانه را...بعدش هم حمام می روم و بعد هم که بقیه ی روز...دیگر بقیه اش دست خداست...فردا،روزِ بس پرکاریست برای اینجانب...
امشب مامانمان بهمان بازی سنگ شیو یاد دادند..!! نمی دانم حالا آیا این بازی در تمام ایران شناخته شده است یا فقط در شهرستان ما...حالا...چه فرقی می کند؟! چند تا سنگ یا تیله،یا هر چیز دیگری که سبک باشد و در حکم سنگ کوچک باشد را می اندازیم هوا و در عینِ اینکه مردمک چشممان در حال تعقیب سنگ مبارک در هواست،باید با همان دستی که عامل پرتاب سنگ اول بوده است،یک سنگ دیگر را برداریم و وقتی که آن سنگ اول به سمت پایین سقوط می کند فورا به همراه سنگ دوم بقاپیمش!!! یعنی یک سنگ به هوا می رود، و دو سنگ به زمین بر می گردد!!! این توضیحی که من دادم کمی پیچیده بود اما بازی اش سرگرم کننده است...یعنی می شود به نوعی چند لحظه ای با سنگ ها و هوا و زمین،بازی کنی...بله!! با چند بار تمرین یاد گرفتم اما چون تیله هایش کمی سنگین بودند،هی ترق و توروق می خوردند به بند بند انگشت هایمان و درد می گرفتند بنابراین برای انگشتان مبارک طاقتی نمی ماند برای ادامه ی بازی...راستی چندی عکس هم گرفتیم که در پایان نوشته درجشان می کنیم محضِ یادگاری...
دیگر تصمیم گرفته ایم این کارهای دیوانه بازیمان(نوشتن تم ها در دفتر)را بگذاریم کنار...هم کارمان راحت تر است و هم بیخودی کاغذ و خودکار حرام نمی شود،همان ها که نوشتیم بس بود...والاّ...!!!
دیروز رفتیم و در کمدِ زیبایمان را گشودیم،به قصد یافتن متعلقاتِ دانشگاه...شامل مدارکمان،پرونده ی عزیزمان،ویژه نامه ی مخصوص دانشگاه و چندی چیز دیگر...بسیار با زبانی زیبا و خنده دار نگارش شده بود این ویژه نامه...به طور مثال،در معرفیِ دانشکده ها،به خصوص در معرفی دانشکده ی ادبیات:این گونه نوشته شده بود که :((این دانشکده،تنها دانشکده ای است که شما می توانید راحت دست در دماغتان کرده و خیالتان از بابت دوربین های حراست راحت باشد....!!!)) بسیار لذت بردیم از طرز نوشتنشان!! عجب دانشجوهای فعالی!! به به!!! حالا!!! ما هم چند سالی دیگر به همین ها می پیوندیم و روزی می رسد که از در و دیوار دانشکده ها پرررروانه های رنگی شروع به ریزش می کنند و به دانشجوهای جدید الورورد هر کدام یک عدد کرمِ داخل پیله هدیه می دهیم!! درون خوابگاه ها پر ورق های رنگی!!!! بالای هر تختی،حتی تخت طبقه بالا،یک یخچال کوچک قفل دار طراحی و نصب خواهند شد و اینگونه است که حریم خصوصیِ هر دانشجو،حفظ می گردد!! کلیدش هم یک بال پروانه یلاستیکی با سیستمِ راداریِ مخصوصی،شبیه اثر انگشت است که به راحتی در جیب مانتوها جا می شود...!!! ما،سازندگانِ آینده ی این دانشگاه هستیم!!!! بله...!!! پیش به سویِ تربیتِ دانشجویانِ کوچولویِ جدیدالورود!!!
امروز عصر،خواب پر آرامشی داشتیم!! خیلی خوب بود!!! اصلا ردخور نداشت!!!
امشب باز هم این بفرمایید شام را نگاه کردیم...!!(بس که بیکاریم)!! وقتی این برنامه را نگاه می کنیم،دچارِ از خود متنفری می شویم....!!! آخر این ها مسابقه می دهند با قصد مسخره کردن انسان ها را دارند؟! نمی دانم والا...چه بگویم...یک نکته:اسمِ یک خانم شرکت کننده ابیگل بود!! گفت ابیگل اسم آرایش هم هست!!! در گوگل سرچ کنیم می آید آیا؟! آرایشِ ابیگل؟! جالب است ها....تا بحال نشنیده بودیم...اگر در گوگل پیدا نشد،می رویم و از رفیق کوچولوی آرایشگرمان که ما را "نون فانتزی" مورد خطاب قرار می دهد می پرسیم که این دیگر چه صیغه ایست؟! آرایش ابیگل؟!
خب دیگر....کم کم در شُرُفِ چرت و پرت نویسی هستیم....بهتر است برویم و بخوابیم که فردا فرداست و اسمش هم رویش است دیگر...فردا...
پ.ن:لواشک
۹۰/۱۰/۰۴
۰
۰
مینا