خوابگاه...!!! مکانی جدید برای زجر کشیدن...برای تحمل سختی ها...برای خجالت کشیدن...برای به رخ کشیدن...برای دعوا...برای خنده...برای تقسیم کردن بی حوصلگی هایت با دیوارِ کنارِ تختت...!!! برای خواب،برای دلتنگ شدن...برای تجربه کردنِ چیزهای نو...برای گپ زدن و برای همه چیز....هر چیزی که بشود در آنجا به آن رسید و فهمیدش...
اتاق ۲ نفره را ترجیح دادم....بدون فکر...حداقل نه فکری که بشود اسمش را گذاشت:فکر...!!!! فهمیدم خلوت باشد بهتر است...لا اقل می فهمی طرفت کیست....شاید با هم اتاقی ام هم فکر نباشم،شاید هم باشم....نمی دانم چه شکلیست...نمی دانم چرا انقدر برایم مهم است...!!! همین بس است که او هم لابد همین عقیده ی من یا حداقل عقیده ای در همین مایه ها دارد که اتاق ۲ نفره را انتخاب کرده...!!! اصلا چه به من؟! اگر اتاق ۱ نفره هم بود بی شک او ۱ نفره را بر میگزید،همچنین من،اگر من هم روبرویم یک اتاق ۱ نفره می دیدم همان را انتخاب می کردم...!! به هرحال....چه می شود کرد...؟!
کلید اتاقم را گذاشتند کف دستم...من هم آویزانش کردم به جا کلیدیِ طلایی رنگم...!! همانی که به شکل دختریست که نه چشم دارد و نه گوش و نه هیچ کدام از اعضای بدن...!! اما نمی دانم چرا وزشِ باد لابه لای موهایش کاملا محسوس است...!!! این جا کلیدی همیشه با من بود زنگ آخر مدرسه!!! توی سرویس از جیب پشتیِ کیفم می کشیدمش بیرون و صدایش،افکارِ شیک کناری ام را پاره می کرد...
کلید اتاقم،کلید کوچکیست....کلیدِ یک قفل متوسطِ مشکی...نمی دانم چرا دوستش دارم....؟! کلیدِ خاریست ولی....!!!
بگذریم...خانه که نشد بگیریم...خانه ی مادر بزرگ ها هم که نمی شود رفت و روی سرشان خراب شد...!!! آپشنِ مورد نظر،همان خوابگاه بود و بس...!!!
دوست دارم زودتر بروم و تجربه کسب کنم!!! خوراکِ بنده کسب تجربه است..!! حالا هر نوع تجربه ای...!!! اصلا اگر تجربه کسب نکنم خوابم نمیبرد...!!! اگر تجربه را میشد پودر کرد،میریختم داخل نمک پاش و بر سر غذایم سرازیرش می کردم و با ماستِ خود بسته نوش جانش می کردم....!!! به قول خودم:اصن یه وعضی....!!!!
۹۰/۱۱/۰۸
۰
۰
مینا