به خدا ۵ ماه بی عاری و بیکاریم بهتر و پربارتر بود نسبت به الان...!!! خدایی یعنی چی در طول یه هفته در ۳ جا مستقر باشی؟! سرچشمه زندگی کنی. رفسنجان درس بخونی. برا کلاس گیتار و وکیشنتم بری کرمان آخر هفته ها. تا میای نفس بکشی،باس آماده شی بری سرچشمه. تا میای استراحت کنی و یه ذره با خونه خودت خو بگیری یه کم از دلتنگیات کم شه،صب ساعت ۶ و نیم باس دوباره لباس بپوشی بری رفسنجان به کلاست برسی...!!! بعده کلاستم باس بشینی تا مامان بابات بیان ورت دارن ببرنت وکیشن...!!! دوباره شنبه،روز از نو،روزی از نو...!!! تازه دلمونم خوشه شهر خودمون دانشگا قبول شدیم...!!! به قولِ دختر همسایه سگ شدیم از سرما...!!! وسطِ راهِ سردر دانشگاه تا دانشکده مثل میگو توبه کنان داشتم را می رفتم،یه خطِ واحد وایساد منم از درِ جلو رفتم بش گلاویز شدم با نگاه ملتمسانه ای به زمین،رفتم یه گوشه نشستم یه لحظه حس کردم دست ندارم...!! از سرما بی حس شده بودن لامصبا...!!! نیگا کردم دیدم رنشگون شده عینهو شلغمِ بنفش...!!! واقعا کی به این مشقتی که من دارم درس میخونم داره درس میخونه؟! پ.ن:اینطور که داره پیش میره،می ترسم نه بتونم درست به درسم برسم،نه به گیتارم و نه به زندگیم...!!!