امروز عصر...حوالیِ آموزشگاه گیتارم...یک مغازه دیدم از این مغازه های فانتزی مانتزی که سراندر پاش همش قلب و جعبه های قلب قلبیه و اینا.... یکهو به مغزم رسید که اوه!!! بیست و پنجم تولد همکلاسی جان است!!! سمیرا خانم با نام مستعارِ صابون خُرّم...!!! بنابراین راهم را کج کردم سمت مغازه و همچی که رسیدم تو یقه زنه رو گرفتم که خانوم!! واسه کادوی تولد چی دارین؟! منظورم این بود که چه پیشنهادی دارین واسه کادو تولد؟! اونم اشاره کرد سمت ویترینِ دیواری (به قول من) و گفت:اینا همه دکورین ببینید هرکدوم پسندتون شد وردارین...مام دستامونو زدیم به کمر و با هزار عشوه و و ناز و با قیافه ای متفکرانه مشغول وارسیِ اجناس شدیم......چیزه به درد بخوری نبود به اون صورت...منظورم یه چیزه جدید و آنتیکی وجود نداشت...همین ۴ تا مجسمه و ۲ تا لیوان و قاب عکس و اینجور چیزا...خلاصه ما ربع ساعت فقط در حال کرشمه آمدن برای پسندِ یکی از این اجناسِ گرانبها بودیم که یکهو دیدیم!! اِه!!! و الفاظی از این قبیل بر زبان راندیم که:ای جوووووووونم!!! چقد نازی تو دردا بلات بخوره تو فرق سر من قربونت بشم الهی خدااااااااااااا!!! تو کجا بودی چرا منِ کور ملنگ ندیدمت شیطون بلا الهی خودم فدات شم کوشمولوی من...!!! در ویترین را باز کردم و یکیشان را برداشتم...آن قدر با دستم نازش کردم فکر کنم شیشه اش کم کم در شرف خورد شدن بود!! با خود گفتم یکی از اینها را برمیدارم برای خواهر کوچولو...یکی هم بر میدارم برای صابونِ خُرّم...!!! خلاصه رنگ گلبهی اش را برداشتیم برای خواهر کوچولویمان...و رنگ زردش را برداشتیم برای همکلاسیِ دورانِ دبیرستان جانمان.... اینم عکسه این کپسولِ لاوِ نانازِ ماست!!! خودم گرفتم!! هم الان!! عکسه داغه داغه!!! اصن بهش دست که بزنی نگاتیوش دستتو میسوزونه!!!