نزدیکش که میشدی بولی لجن میداد کثافت از سر و رویش می بارید گویی هم بازیِ خوک ها بود از جیبش قوطی کبریتی را در آورد با ناخن و با احتیاط قوطی کبریت را از دستش کشیدم بوی اطلسی می داد..... نگاهش کردم رویش را از من برگردانده بود قوطی کبریت را آهسته در جیبم گذاشتم و رفتم........