نزدیکش که میشدی بولی لجن میداد
کثافت از سر و رویش می بارید
گویی هم بازیِ خوک ها بود
از جیبش قوطی کبریتی را در آورد
با ناخن و با احتیاط قوطی کبریت را از دستش کشیدم
بوی اطلسی می داد.....
نگاهش کردم
رویش را از من برگردانده بود
قوطی کبریت را آهسته در جیبم گذاشتم و رفتم........
۹۱/۰۱/۰۳
۰
۰
مینا