چند سال است منتظر یک توئه نامرئی هستم.... یک توئی که در هزاران تو کاویدمش... اما نیافتمش... و نمیابمش.... چرا که توئی در کار نیست.... سراب هم نیستی... اصلا جز هیچ بودن هیچ چیز نیستی.... این منم که تو را ساخته ام اما نمی توانم وجودت بخشم... پس چند سال باقی را با ناخن های لاک زده روی همین صندلی تاکسی سر می کنم...