دیشب شوهر خاله میگفت :
من کلا از عکس و فیلم و خاطره و اینا بدم میاد....چیزی که گذشت دیگه گذشت،تموم شده رفته...!!!
فکرررررررررررررررررررررر کنم باش هم عقیده ام ولی بازم دارم کنکاش می کنم ولی الان که دارم تایپ می کنم این هموگلبین خونم داره فعالیت دسته جمعیشو شروع می کنه برای رسوندن خوراک به مغزم...ساعت چنده؟! ۱ شده دیگه....وقت ناهارم هست و خلاصه چلو کبابو دوغ و ماست موسیر و کشک بادمجون و خلاصه آره دیگه!!! نباس یاده خاطرات افتاد!! هرچه قدرم که خوش باشن!!! ها؟!
والا!!!
الان وردار آلبومتو بذار جلو روت به جان خودم نباشه به جان ۸ تا بچه ی اِبرام آقا اشک تو چشِ آدم جمع میشه دیگه مگه غیر از اینه؟!
آدم یادِ اون دوران میوفته که مثلا چقده خوب بود و با صفا بود و از این حرفا...بعد زندگیِ الانشم کوفتش میشه به قرآن!!!
پس بیایید دست به دستِ هم دهیم به مهر....تا رنگ بزنیم تخت ملک پادشاهی را...و بسوزانیم هرچه نگاره است از زمانِ دوووووووووووووووووور......که آن جایمان نسوزد از حسودیِ گذشته های بر باد رفته....
بیایید دیگر عمو زنجیر باف نخوانیم تا یادِ کودکی نیوفتیم...به جایش بخوانیم:من چتم...من چتم....همه میگن من چتم آرّه خب من چتم....میگه که من چتم،هرکی که منو دیده.....................
پ.ن:والّا...!!!!
۹۱/۰۲/۲۸
۰
۰
مینا