این روزا قهوه ی تلخ یه مزه ی دیگه میده....سری اولش با لژ خانوادگی مانوادگی همراه بود،ولی سری جدیدش همراه با تنهایی و تاریکی و شب و ایناست....
از وقتی سری جدیدش اومده اگه من اسم این قهوه تلخُ تو خونه بیارم انگاری دارم جوزام پخش می کنم تو این خونه!!! همه از دورم پراکنده میشن و میرن تا از ویروسی که من با آوردن اسمِ این طفلکِ معصوم بر زبان رانده ام در امان بمانند!!!
نمی دونم چرا انقد خانواده ی من از این قهوه ی تلخ فرارین...!!!
تازه این به کنار....با خریدنش هم مصیبت داریم!!! میری تو سوپر مارکت...باس مث دزدا بخزی سمت سی دی ها...وایسی،دستاتو بذاری رو کمرت این ورو نگا کنی،اون ورو نگا کنی،دیدی وضعیت سبزه یه دونه اونم با لرزشِ شدیدِ دست ورداری!!! حالا اینم هیچی!! موقع حساب کردن آبرو ریزی ای راه میوفته که بیا و ببین!!! عین این بچه کوچولو آ هستن که کت باباشونو میکشن میگن بابا مَ از اینا میخوام مَ ازینا میخوام!!! باباشونم میگه:این چیه ورداشتی بچه مریض میشی انقد از این آتا آشغالا ورندار!! بذار سر جاش جیزززه!!! بچه هه به خرجش نمیره!!!
والا!! اصن دچار بحران شخصیتی شدیم با این فیلم دیدنامون!!!
سرِ همین ماجراها بود که من ۴ قسمتشو اصن ندیده بودم که خانومِ آب معدنی لطف کردن بم قرض دادن!!! مهران اگه بفهمه!!! وای وای وای!!
نکته ی فلسفی-معنوی:اوصولا قهوه تلخو باس وقتی دید که حس کنی رسیدی به بن بست!!!
۹۱/۰۵/۱۳
۰
۰
مینا