یک جمعه ی دیگر.وقت ارزشیابیِ هفته ای که پشت سر گذاشتم رسیده...! مثل مهدکودک و دفترچه ی آبی کوچولو که مامان ها باید تویش گزارشاتِ فرزندشان را می نوشتند که آیا بچه ی خوبی بوده یا نه...
از آن لیست بلند بالا از کارهای خوب و پسندیده ی زوری و غیر واقعی ام(!) فقط یک قلم شانه زدن موهایم موقع خواب یادم است...من میگفتم و مامان دیکته می کرد.فرزند سالاری ای بود در حدِ سوپر نترال...!! :)
. . .
خب...!
این هفته...روزها آرام بود...ولی طولانی می گذشت...روز خیلی طول می داد تا تمام شود و روزِ بعد شروع شود اما بلاخره با زورم چپونی تمام شد...!!
آخر هفته ی شیرین و رویایی ای داشتیم...ظهر ها چرتم می گرفت...
بعد...این هفته خواب زیاد دیدم...یک عــــالمه خواب های جور وا جور...همه رقم خوابی...!
این هفته موبایل از زندگی ام به کل حذف بود...فقط پریشب برای تبریک تولدی که از خیلی وقتِ پیش برنامه اش را ریخته بودم برداشتمش و بعدش تمام...باقیِ روزها هم توی کشو افتاده بود و در خاموشی به سر می برد...فرصتی در اختیارش گذاشتم تا با دوستان جدیدی در کشو آشنا شود...شانه...کارت دانشجویی...سوزن قفلیِ طلاییِ نی نی کوچولو که هیچ وقت بزرگ نمی شود و دندان هایش هم هیچ وقت در نمی آید!! و خیلی خرت و پرت های دیگر....
بدون موبایل زندگی متفاوت تر است....آن قدر متفاوت که می توان ساعت ها انگشت به دهان به همه چیز خیره ماند...!!! حسِ تازه ای بود...بعد از چند سال.......
این هفته فیلم زیاد دیدم...ایرانی و خارجی...گفتم میکسی از هر دو را ببینم که نه خیلی این وری شوم نه خیلی آن وری...!!! بالانسی ایجاد کردم در راستایِ حفظِ تعادلِ طبیعتم...!
این هفته تلوزیون کلا در دنیایم تعطیل بود...!!! کلوزِ کلوز...!
مهمان هم برایمان آمد و در غیابِ موبایل جونمان املتی میل فرمودیم و چقدر هم چسبید!!
و...
همسایه مان هم برای همیشه اسباب کشی کردند و رفتند برای شروعِ یک زندگیِ جدید با کلی خاطره از این خیابانِ شلوغِ سرد...
این هفته شعر های فرامز اصلانی را در یک دفتر نوشتم و مثل آبی بود روی آتش...!!! همه ی خستگی و رنجی که در این چند ساله کشیده بودم مثل لوله جارو برقی از توی بدنم هورتی کشید بیرون...!!! یه ذره ام بخواهیم احساسی ترش کنیم ما را برد به ۱۰ سالِ پیش...!! آپارتمانِ نقلیِ خاله مان در فرشته ی تهران...صبح زود و شیر کاکائو و یک عالمه نوار کاست سفید از فرامرز اصلانی جلوی بابا و هم نامش...من و هم بازی ام نسیم که مدت کوتاهی دوست بودیم و اولین "بد نیستم" را از زبان او شنیدم وقتی که جویای حالش می شدم....
الساعه => عـبــور اَش در گوشم می رقصد... . . .
این هفته شیرینیِ انتظار نکشیدن را با تمام وجودم بلعیدم...از هیچ کسی و از هیچ پدیده ای انتظار هیچ چیز را نداشتن آرامشی دارد وصف نشدنی... :)
بعد...=> لاک پشت بودن هم خوب آمد به نظرم...
این هفته برای باشگاه رفتن بار و بندیل همراهم نبردم!!! یک بطری آب در مشتم و حلقه ی دسته کلید در انگشتم...!!! همین...!! سبک بــــال....
شهریور خوبه:)
۹۱/۰۶/۱۷
۰
۰
مینا