همین اولِ سطری یک چیز را بنویسم تا یادم نرفته، ، ،
این ترمی تنهایی پلکیدن را خیلی می طلبد...! یعنی تنهایی این روزها در محیط دانشگاه آنقدررررر می چسبد که حد و حساب ندارد...!!! و تنها آرزویم اینست که:بلاخره ساعت های دقیقِ حرکتِ خط واحد ها را بدانم تا مجبور نباشم از کسی سوال کنم و چینیِ نازکِ تنهایی ام را خودم و با دست خودم بشکنم....!!
و چهار شنبه ها!!! که ای کـــاش چهارشنبه نبود!! اتمامِ کلاسمان به شب بر می خورد و هوا آن موقع عالیست و آن برهوتِ حد فاصلِ میانِ سردر و دانشکده قدرِ تمامِ پروانه های جهان زیباست!!! و آن موقع تنها چیزی که از خدا می خواهم این است که: کسی با من نباشد و کسی هم منتظرم نباشد و من هم منتظر کسی نباشم!!!
ای کاش آن ساعتِ کلاسمان،به جای چهارشنبه سه شنبه بود!!! این ساعت،این کلاس،تمامِ اسطوره ی چهارشنبه ای من را خراب می کند!! :(
۹۱/۰۷/۰۷
۰
۰
مینا