فردا صبح ساعت های ۸-۹ یا حد اکثر ۱۰ از خواب بیدار می شوم...
به اینترنت مراجعه می کنم و وبلاگم را چک می کنم.
با افکاری مثل:تهیه ی مقاله و مظلومیت آقای حاجی زاده خودم را می چزانم همان اول صبح.
یک نقطه هم می گذارم اینجا => .
و بعد ناهار می خورم.
و می خوابم.
با خیالی آسوده.
موبایلم هم روی سایلنت.
هر از گاهی نگاهی می اندازم بلکه صوفیا از تشکیل شدن/نشدن کلاس فردا خبری داده باشد.
یک عالمه خواب های الکی می بینم.
بیدار می شوم.
خواب هایم را فراموش می کنم.
وقتی بیدار می شوم دارد شب می شود.(نیس که روزا کوتاهه!)
و سپس،به سراغ تلوزیون خواهم رفت....
و به تماشای برنامه های مورد علاقه ام خواهم پرداخت...
بعد هم شام.
شب موقع خواب سریالی می بینم و بعد، با سیستم اینترنت برای چند روز خداحافظی می کنم.
فردا خوشحال خواهم بود.
روز من نورانی ست...
از لابه لای پره های پرده ی مهمان خانه نقطه نقطه های شفاف نور صبحگاهی روحم را نوازش می دهد.
من پیش خانواده ام هستم ...
و به جای یک شب،دو شب را در تخت خوابم می خوابم.
فردا من لواشک نخواهم خورد.ولی هلویی خواهم خورد.
فردا به یاد هیچ کدام از هم کلاس هایم نخواهم بود...
و شب هنگام در این فکر خواهم افتاد که:امشب که من نیستم در خانه ی مادر بزرگ چه کسی مهمان است؟
یا بهتر است بگویم:چه کسانی؟
فردا هیچ تلاشی در راستای مقاله ام نخواهم کرد.
و کاغذی که پدرم برایم پرینت گرفته درباره ی راه های مقاله نویسی را نخواهم خواند.
به قولِ بچه آ گفتنی: هولو برو تو گلو!!
پدر و مادر های امروزی لقمه را می جوند و در دهان بچه هایشان می گذارند ولی باز هم بچه ها آن لقمه را قورت نمی دهند و تازه دو قورت و نیمشان هم باقیست!!
شده حکایتِ تلاش های پی در پی پدرمان در راستای مقاله و تخمه شکستنِ ما در جلوی تلوزیون در جهت دنبال کردن اخبار مربوط به گرانی!!
و فردای من....روزی خواهد بود پر از نشاط...و هیچ عاملی مرا آزار نخواهد داد مگر!! تشکیل شدنِ کلاسی که من پیچاندمش...!!!
۹۱/۰۷/۱۶
۰
۰
مینا