این ترم هم دارد کم کم نفس های آخرش را می کشد. . .
تقریبا نیمی از دانشجوهای جوهر دار(!) سه شنبه ی هفته ی گذشته کوله هایشان را بر شانه هایشان انداختند و با اتوبوس ها به ولایت هایشان رفتند!!! و ما چُلمنگ ها هنـــوز که هنـــوز است داریم جزوه هایمان را شماره گذاری می کنیم برای جلسه ی بعد!!! خدا زنده نگهمان دارد به حق پنش تن!!! البته ما که خودمان به شخصه فقط یک دلیل برای رفتنمان داریم آن هم اینست که برویم و آن لیستِ حضور و غیابی که استادِ بزرگوارمان به دستان با کفایتمان سپرده بودند را تحویل دهیم و اگر هم خدا خواست یک امتحانکِ شفاهیِ شاهنامه را هم بدهیم و اگر ستاره ی بختمان به فالِ نیک افتاد واپسین صفحاتِ داستان رستم و اسفندیار را با بیانِ شیوای استاد بشنویم و سه شنبه هم سری به مبادی العربیه بزنیم و خلاص!! فقط همین!!! که در پسا پرده ی این همه مشقت برای صبحِ زود بیدار شدن ،انگیزک هایی هم خوابیده اند برای جامه ی عمل پوشانیدن به تصمیماتِ مربوطِ به وظایفِ صله ی ارحام...!!!
۹۱/۱۰/۰۱
۰
۰
مینا