به تقلیدِ بسیار ضایعی از پارلا اکنون وقت استراحتمان است.از صبح تا به اکنون از این کُنج به آن کُنج لغزیده ایم در پیِ خواندن ۴ کلمه درس از برایِ امتحان. تصمیم گرفته ایم هر روز را به یک درس اختصاص دهیم و هی از این شاخه به آن شاخه نپریم.مثل آدم در یک روزِ کامل یک کتاب را میخوانیم و تمامش می کنیم.و دیگر روز به سراغِ کتابِ دیگر می رویم. مثلا امروز،روزِ ناصرخسرو جون بود.مخففش میشه ناصر. باید برای امتحان،۱۵ قصیده را بخوانیم که از صبح تا به اکنون،بنده نمی دانم چند تایش را خوانده ام فقط میدانم از همین ساعت تا آخرِ شب فرصت دارم ۴ قصیده ی دیگر را بخوانم. دو قصیده ی ناصر را می توان در یک ساعت و نیم به طور کامل خواند.فقط دو قصیده. حال نمی خواهم حساب کنم چقدر انرژی صرف کردم و چقدر صرف نکردم که اکنون باید ۴ قصیده ی دیگر را در دو تا یک ساعت و نیم بخوانم.همین امشب.تا فردا فرصت باقیست. ناصرخسرو نیز اشعارش نیس که خعلی جذابن!!! واس همین کلا خاصیت مغناطیسی داره!! هر کودوم از قصیده هاشو بخونی باس بری یه دو دور دوش بگیری تر و تازه شی،مغزت فِرِش شه تا بتونی برا خوندن قصیده بعدی حاضر شی. کل شعرای این بنده ی خدا مضمونش اینه:همه گاون،همه خرن،همه بی شعورن،همه نفهمن،همه چوپونن،همه بو میدن،همه چرکن ولی من خوبم،من فرشته ام،من پاکم،من نازم،من آدم حسابی ام،من کراوات دارم شما هیش کودوم اصن نمیفهمین کراوات چیه!! من جام اون بالا بالاهاس،حقِ من این نیست بین شما پَچَلا زندگی کنم،اصن کلاس من به شما نمیخوره پیف پیف برو اون ور اصلا از قیافت حالم به هم میخوره نمی خوام اصن با هیشکی تو این دنیا حرف بزنم همتون آشغالین برین گم شین احمقا.......... یعنی از صبح ما نشستیم این ناصرخسرو رو خوندیم عاقا الان حس می کنیم اصن آدم نیستیم!!! از بس که از خودش تعریف کرد من یکی که بلند شدم وسط درس خوندن رفتم حموم!!!کور بشم اگه بخوام دوروغ بگم!!!من اصن آدمی نبودم یکشنبه برم حموم!! مامان بزرگمم شنبه ها دکتر نمیره،منم یکشنبه ها حموم نمیرم.اصلش تو ذاتم نیس یکشنبه برم حموم!! حالا بگذریم...! الان صب،روزِ قواعدِ عربه،من فردا شب میام اینجا براتون رقصِ عربی میرم. دوباره پس فردا روزِ زبان خارجیه.پس فردا شبش میام براتون فیلم خارجی دوبله می کنم لینک دانلودشم میذارم همین تنگِ هین مطلب!!! آخر هفته رم میذارم واس شاهنامه میام توران و ایران و افراسیابو هفت جد و آبادشو میارم جلو چشاتون. الان از شیش تا قصیده چار تای دیگه دارم.امشب بتونم این قصیده هارو تموم کنم همین امشب به آزاده زنگ میزنم جای هممون پونصد تا صلوات برفسته.  حالا ما انقد زحمت میکشیم،مغزمونو،جوونیمونو،پتانسیلمونو،میذاریم واسه درسای عزیز و دوس داشتنی مون که فردا استادا زیرِ پر و بالمونو بگیرن،صبِ اولِ صب،کله سحر، استاد میاد میگه:یعنی فردوسی اگه میدونست شماها میخواین شاهنامه شو بخونین اصلا دور و بر شعر گفتن نمیرفت!! دوباره اون یکی میاد به یه حالت زار و نزاری میگه:خـــــــــــــــــــــــــــاک تو سَّرِ این مملکت کنن،که شوماها دانشجوعاشین!!! ینی خــــاک همو تو سرتون!!! الانم یه انگلی مثِ من با وجودِ تمام این سرکوفت ها و شماتت های ظالمانه،دارم تو این مملکت زندگی میکنم،بعد انگل بودنم واسه چیه؟واسه اینه که با وجود همه ی اونایی که تو سطرِ بالا گفتم،الان تو دلم آشوبه من چه جوری امشب ناصرو تموم کنم؟! ینی هنو من دغدغه دارم برای تحصیلم و برا آیندم!!! پ.ن:امشب یا من تموم می کنم یا ناصر.خلاص!!