هیچ دلم نمی خواهد در یک شهر،هم درس بخوانم،هم تفریح کنم،هم زندگی کنم. یک شهر باشد برای زندگی.آرامش و امنیت با هوای سرد، مثل سرچشمه. یک شهر باشد برای درس.کوچک،نا آشنا و نا امن با هوای خشک،مثل رفسنجان. و یک شهر باشد برای تفریح.بزرگ،شلوغ،با انواع جاذبه های گردشگری و توریستی با هوای خوب.مثل کرمان. و همچنین هر آدمی باید برای خود یک مدینه ی فاضله هم داشته باشد که هرشب خوابش را ببیند و آرزو کند کاش در آن شهر بزرگ می شد ولی هیچ گاه،هیچ گاه،هیچ گاه پایش را در آن شهر نگذارد و رنگش را نبیند.صرفا برای رویا پردازی دم دست باشد.مثل پاریس.