تا که نفس بکشی شیشه ی عینکت بخار می گیرد.
تا که عینک را روی لبه های ماسک منتقل کنی دیگر نمی بینی.
تا که بخواهی عینک و ماسک،هردو با هم را بالا ببری تا بتوانی ببینی،زیرِ چانه ات خالی می شود و ویروس ها از زیرِ ماسک به سمت محیط می جهند.
تا که خواستی متن را بخوانی و تایپ کنی،فوری چشم هایت اشک می زند.
تا که بخواهی اشک هایت را با گوشه ی دستمال پاک کنی،چشم هات می سوزد.
تا که خواسته باشی حواسِ خودت را پرت کنی تا شاید سطحِ تحملت کمی بالا رود از آن طرف سوزشِ پوسته های کناریِ بینی ات داغِ دلت را تازه می کند.
از آن طرف اندیشه ی فراموش کردنِ گروه خونی و در نتیجه دادنِ آزمایشِ خون خود مصیبتیست جدا...!!!
و دوباره سنگینیِ گوش ها و سنگین شدن سر و کله و سوزش چشم و بینیِ زخم و زار یک طرف،این نچسب بودنِ بعضی ها هم یک طرف!!
آدم همش دلش میخواهد گریه کند!!!
۹۱/۱۱/۰۱
۰
۰
مینا