امشب باید یه جوری اینجا ثبت بشه. شبی که نون برنجیا با آدم حرف میزدن. شبی که مهمونامون به قول خودشون از تو ابرا رد شدن و ماه شدن و اومدن پیشِ ما:) بد نیست ضمن امشب،دیشب و پریشب رو هم ثبت کنم. ثبتی مربوط به آبُ هوا. شهرکمون شده شمال.با این تفاوت که توش خبری از حلزون نیست. دوازده روز از آفتابُ خورشید فراری بودیم.سه روزه که از شبُ بارون فراری ایم. خودم که به شخصه عطشِ تابستون دارم.این پستُ این حال و هوارم ثبت کردم چون میدونم دو روز دیگه عطشِ زمستونِ الانو پیدا خواهم کرد. پ.ن:در اثرِ اختلالاتِ سیستمِ بدنی،گرایش به ترانه رو به افول نهاده.به امید فیکس شدن.