چندیست وکیشن هایِ عزیزُ لذیذمان دارد رنگُ مزه ی شکنجه های ناشی از سرگردانی در مغازه های رنگُ وارنگُ بطالت های تصمیم گیریُ گیرُ گرفت هایی که در جریاناتِ کشاکش های تو بیا نه من میام همون جا وایسا به خود می گیردُ ترسِ من از آنست که این طوفانک های زرشکی وقتی آرام بگیرد که دیگر کار از کار گذشتهُ باید از سرما به کنجِ آشیانکمان بخزیمُ دیگر از چندُ چونِ ماجرا بی خبر بمانیم و هوای تابستانیِ 92 به جاودانه ها پیوند بخورد...