توجه:امراضِ ذیل به ترتیب رتبه(از نظرِ درد،حجم،ارتفاع،سوزش،خارش و دُزِِ داروها)اولویت بندی شده اند:مرضِ شماره ی یک: نمی دانیم به کدامین معجونِ این هستی حساسیت داشته ایم که موجباتِ تشکیلِ قشرِ برجسته ای از ریز دانه های صورتیِِ هم اندازه ی یک چشمِ چشمک زنِ ریز نقش،بر پوستِ نازنینُ پر طراوتمان گشته است!! پوستی که مأمنِ خوابُ بیداری هایمان استُ این ریز دانه ها،تهدیدی جدی برای استراحت های گاهُ بی گاهمان به شمار می روند. اما قرار است به مددِ یک قرصِ با وفا این تهدید ها کنار روند.قرصی که شما با تلفظش می توانید به مدتِ 4 ثانیه بدون اینکه لب هایتان بالاُ پایین شود،آن را تلفظ کنید.یعنی درست روی یک خطِ موازی قادر هستید تمامِ کنگره هایِ مربوطِ به صامتُ مصوت های این قرصِ با مسما را با صدایی شیوا،ادا کنید.و در ضمن، اگر اطرافیانتان کمی خوش ذوق باشند می توانند در هنگام عکس گرفتن به جای واژه ی کلیشه ایِ "سییییییییییییییب"،نامِ قرصِ بنده را برای شما تلقین کنند در راستای هرچه زیباتر شدنِ شکلُ شمایلِ لبخندِ دلربای شما:) مرضِ شماره ی دو: از روزِ چهارشنبه ،روزگارِ پاییزی مدام دارد جلوی چشمانمان آلارم می دهدُ پس از چندین ماهِ طولانی،امشب،شاهد یخ کردنِ پاهایمان هستیم به صورتِ کاملا غافلگیرانه!! به طوریکه هر لحظه این اندیشه در پسِ سلول های نهانیِ مغزمان تکان تکان می خورد که کم کم لباسک های تابستانی را جمع کنیمُ به جایش لبـــــاس های زمستانی را پهن کنیم. مرضِ شماره ی سه: یکی از انگشتانمان در طیِ عملیاتِ فوقِ سریِ تعقیبُ گریزِ یک هزارپای گوشت خوار(!)در منطقه ی ممنوعه،زخم شد و ما مجبور شدیم یک شب تا صبح بارِ سنگینِ چسب زخم را بر گونه های سرخِ گلبرگ های انگشتِ محترممان(!) تحمل کنیمُ دم نزنیم و بدتر از آن!کِرِم هم نزنیم! مرضِ شماره ی چهار: امروز هم که می خواستیم مثلا عَرضه ی زور نمائیمُ یک چشمه از استعدادهای درخشانمان را برای اهلِ خانواده به نمایش بگذاریم،بنابراین اوصاف تصمیم گرفتیم درِ اتاق را نه با دست،نه با پا،و نه با دماغ،بلکه با زانو! بله زانو...زانو،این عضوِ خمُ راست شو جلوی همه،این عضوِ سخت جانُ سخت کوش،این عضوِ جالبی که میزانِ چاقی و لاغریِ فرد را هر چند وقت یک بار روی ال سی دیِ شفافش بی هیچ کمُ کاستی گزارش می دهد،باز کنیم!! و طبقِ قوانینِ فیزیکی که سالِ اولِ دبیرستان با نمره ی 15 پاسش کردیم:هر ضربه ای که به در یا دیوار بزنی دو برابرِ همان ضربه به خودت بر می گردد(بزنی خوردی)،آن ضربه ی کذایی،باعث شد تا چند ساعت بعد از حادثه از در عذر خواهی کنیمُ به درگاهِ پروردگارِ عالمیان طلبِ استغفار کنیم!!! مرضِ شماره ی پنج: تلِ سرمان،تلِ آبی رنگمان،موقعِ نشستن بر روی خرمنِ موهایمان،قِرِچّی صدا می دهد.انگار هر لحظه به پایان عمرش نزدیک می شود. علت یابی اش کردیم:به دلیل عدمِ رطوبت،خشکیِ هوا و حاکمیتِ گازِ اسید سولفوریک بر هوای شهرک می باشد. مرضِ شماره ی شش: کارکردِ ضعیف و ناقصِ عضوِ مغز،برای به زبان آوردنِ یک شعر. حاصلِ بخشِ تولیدِ ناحیه ی حاظه ی کوتاه مدت،شعری ست که پایان دارد،اما آغازی نه.