قدم گذاشته ایم سمتِ یادگیریِ ملزوماتِ بساطِ جادهُ خیابان بازی...! رأس ساعت خورشید! با کله ی سنگینی که گمان می رود بی فایده ترین عضو است،و برفکی ترین تصویری که می شود از یک "سرهنگ" تجسم نمود. دقیقه های ملال آورِ یک بعد از ظهرِ پاییزی،تنها چیزی که مقدماتِ ذوب شدنِ آدمی را به درستی فراهم می کند،شنیدنِ مجروحیتِ بهترین روزِ آخرِ هفته اش است. بارهاُ بارها قدرتمندانِ جامعه هریک به نوبه ی خود،زخمی بر پیکره ی مرمرین روزهای طلایی مان زدند،و به هر جان کندنی بود،با چکاندنِ عصاره ی وجودیِ بلوریِ خودمان،از مرگِ حتمی،نجاتش دادیم. شنبهُ نصفِ خوبی داشتیم.. از یکشنبه به بعدش در تماشای کما رفتنِ روزهایِ مِن بعدمان برشته شدیم...