این روزها دارند جوری ناشیانه حرکت می کنند که همین طور به صورت زایشی،لایه های عفونتیِ خاطره ایِ زاییده شده در ضمیرکی،دارند ضخیمُ ضخیم تر می شوند... تمــّامِ عواملِ فرود آمده بر این روزهایی که خیلی به روزهای هفته های پیش شباهت دارد از یک مکعب گوژپشتِ یاسی رنگ نشأت می گیرد که عموما با یک سری ارتعاشاتِ خطرزا،متولد می شود،و با پسودنِ یک جزء از یک دایره ی مینیاتوریِ سفید رنگ،به آنی،دل می بُرد از این کُره ی مُبله...!! حالا یک چیزی هم،یک چیزی شبیه به دفترِ اولِ یک شاهکارِ ادبی،دارد عینِ همان نیم پشّه ی یک بالِ علیلُ معلولِ داستانِ نمرود،یک مغزکی را بی وقفه شخم می زند.که حالا یا من آن نیم پشّه ام،یا آن مغزک،مغزک من است.این دیگر از مبهمات است. همه چیز دارد توی هم اتفاق می افتد،حس می کنم دیگر سیرِ ثابتی نداریم.شده ایم تو در تو.از یک حفره که سر بر می آوریم می بینیم بالای سرمان هنوز یک حفره ی ناگسسته منتظر است.از بالا که می رویم،می بینیم هنوز پایینِ پایمان کلی حفره ی بی عارِ بی ریشه،نشسته اند.مدام داریم تکان می خوریم. ... روزانه،به طورِ میانگین،میزانِ استفاده از "این نیز بگذرد" هایم سیرِ صعودی پیدا کرده،و خداوندگارم را شاکرم که این "این نیز بگذرد" هایم تنها محدود به همین چهار دیواریِ خودم است.اگر قرار بود کارشان بکشد به استقرارِ در سیستم های اداری،دیگر نه اینی بود،نه نیزی،نه بگذردی،و نه مــنی. . .