تا به حال شده که یکهو،دیدِ اول شخصتان را که خصوصی ترین داراییِ تان است را از دست بدهید و خودتان را در قالبِ یک سوم شخص ببینید؟! آن هم یک سوم شخصِ کاملا بی نزاکت،و بی درایت؟! فرض کنید از طرفِ اول شخصتان برای شما پیامی فرستاده می شود با این مضمون: بعضی صبح ها که از خواب پا میشی با خودت فکر میکنی: ''نمیتونم از پسش بر بیام'' و بعد تو دلت میخندی چون یاد تمام صبح هایی میوفتی که این فکر رو داشتی ... "چارلز بوکوفسکی" بعد شما یکّه ی از نوع یکّه ی ابنا و بشرِ شیفته ی موادِ مخدرِ،در هنگامِ شنیدنِ صدای بوقِ ماشین،می خوریدُ اصلا هم متوجه نمی شوید شماره ی بالا،شماره ی خودِ اول شخصِ شماست.زیرا که در دنیایِ ماشینی زیست می کنید.باری،پس از خواندنِ پیام، در ضمیرتان می گویید:چه مناسبِ احوال ست این پیام،چه به روزگارِ ما می خورد این متنُ چهُ چه...پس از آن ،سوم شخصتان را با حالی که برایتان مجهول است می بینید.مثلا فرض کنید سوم شخصتان پاچه ی شلوارش را کشیده روی بوت هایش و پاهایش مثلِ قوطیِ کنسروِ لوبیا گشته،یا سوم شخصتان را می بینید که یک ساعتُ نیم روی دفترش خم شده و حتی در دلِ سکوتِ کلاس هم می نویسدُ شدتِ فرکانسِ برخوردِ النگوهایش بر میز هم گواهِ این ماجراستُ دمی سر بر فراز نمی گیرد.یا سوم شخصتان را ببینید که چیزی شبیهِ پاره آجر،که امروزه به آن "گوشی" می گویند را انداخته توی لُپ اش(منظور جیب است) و برایش خیالی نیست که وزنش با این پدیده دچارِ نوسان است. شما اکنون با اول شخصتان،در حالِ معاینه،و مشاهده ی سوم شخصِ خویش می باشید.و هیچ چیز از وی نمی دانید. اول شخصِ شما،منم.و سوم شخصتان کسی ست که هر روز به صورتِ خودکار،طی پردازش های بسیار ظریف،تجزیه می گردد.و تمام می شود. و درست یک سال بعد،همین موقع،در همین روز،اول شخصِ شما بر می گردد و به سوم شخصتان می گوید:دیدی گذشت...؟