بر اثرِ تحصیل در آن دارالعلمِ عظیم،و گیر کردنِ مزه ی لذیذش لای دندان هایمان،به شدت خویشتن را در هویت یکی از شخصیت های فرعیِ انیمیشنِ عصرِ یخبندان می بینیم. شخصیتی که زیاد به چشم نمی آمد و ما نیز از طریقِ کیاستِ بابا پی به وجودِ مبارکِ این شخصیت بردیم. ... به دلیلِ منقرض شدنِ تمامیِ آن حیواناتِ عزیز،مجبور شدیم اسمی از خودمان بسازیم و بر وجودِ ایشان درج کنیم:قرمیطافسکی. قرمیطافسکی: شخصیتِ جالبی بود.وقتی که یخ ها در معرضِ آب شدن بود و حیاتِ تمام ساکنینِ آن منطقه داشت دچارِ اختلال می گردید،دوستانِ این جنابِ قرمیطافسکی به منزلش رفتند تا به وی خبر بدهند که می خواهیم از این سرزمین رخت بر بندیمُ در سرزمین بهتری اقامت گزینیم.شما هم با ما بیایید تا برویم،ایشان فرمودند که:"من همین جا به دنیا اومدمُ همین جام می میرم!!" و در منزلِ مبارک بر صورت مراجعین کوبیدند. طبقِ جریاناتِ داستان که زیاد هم در خاطرم روشن نیست،گویا بلاخره ایشان راضی شده بودند که همراهِ بقیه بروندُ بر جایِ دیگر منزل گزینند. در آخرِ داستان،که گویا آن سرزمینِ قبلی شان درست گردیده بود و اوضاع برای زندگیِ دوباره اندکی مطلوب می نمود،دوباره جمیعِ حیوانات تصمیم گرفتند که به همان سرزمینِ پیشینِ خویش بازگردند و به همان زندگیِ قدیمشان مشغول گردند... این آقایِ قرمیطافسکی هم که خب،طبعا در آن سرزمینِ جدید منزلی داشت،باز هم موردِ لطفِ دوستان قرار گرفت و باز هم همان عملیاتِ درخواستِ نقل مکان بر وی تقریر گردید. ایشان فرمودند:"من اومدم اینجا،از اینجا جُمم نمی خورم،اینجا خونه ی منه،همینجام می میرم"و باز هم درِ منزلِ مبارک بر صورت دوستان کوفتند... حالا دیگر فرآیندهای تطبیقِ این شخصیتِ عمیق،و عنیق را بر شخصیتِ بنده ی حقیر را می گذارم بر عهده ی خودتان...