همین الساعه بعد از جنگِ روانیِ با خودم و عملی کردنِ آن عادتِ بی منطقِ همیشگی،یعنی خراشیدنِ روحُ جسم که به هنگام نازل شدن صاعقه های سوزناک،از جانبِ روزگارِ وحشی،هر دو سه ماه یک بار،درِ خانه ام را می کوبد،این باور را در خود چال کردم و عاقبت این پذیرفتنی را به خودم خوراندم که:
آری،زندگی گاهی آدم را درست می گذارد روی لبه ی تیغ،و سپس ولت می کند،
اما مهم نبُریدن،و بریده نشدن است...
۹۲/۱۰/۳۰
۰
۰
مینا