یک تکه هایی از زنده گی را باید خالی گذاشتُ ول کرد.نباید با واژه پُرَش کرد.باید این رودِ در هم پیچانِ پر جوشُ جوشش را چند صباحی رها نمود تا قشنگ پهلوهای سنگ ها را بساباندُ لجن ها را برانگیزاندُ مخلوقاتِ ریزُ درشت را بُگریزاندُ و هرچه هست را بمیراندُ خراب کندُ بربایدُ دمی ننشیندُ آن قدر برودُ برودُ برودُ برود،تا جریان روزگار وی را بنوازد به حلم.و قراری گیردُ به تمکینی رسدُ بشود یک رودکِ حرف گوش کن،با یک سطحِ یکدست.بی هر آنچه که اسمی دارد در این دنیا.