حال به هم زن ترین کیفیتِ گذشتن از مسیرِ معروفِ سردر تا دانشکده: جای اینکه نفهمی از کدوم دیوار پا به کودوم در گذاشتی،متوجه باشی که از کجا حرکت کردی. جای اینکه نفهمی خطِ مقنعه ت رسیده به فرقِ سرت،متوجه باشی که مقنعه ت تو مسیرِ استاندارد خودش قرار گرفته. جای اینکه عبورُ مرورِ آدمارو کنار خودت مثلِ شبح ببینی،متوجه باشی که آدما کنارت دارن راه میرنُ با موبایل حرف می زنن. جای اینکه ده بار تو مسیر شالتو بندازی رو زمینُ حواست نباشه و از روش رد شیُ موقعِ برگشتم که میخوای برش داری باز پاتو بذاری روش،متوجه باشی که شالت سرِ جاشه.امنُ امانُ مودبُ موقر. جای اینکه سنگ ریزه ها رو شوت کنی سمتِ باغچه،متوجه باشی که داری تو آسفالتِ محض راه میریُ سنگی در کار نیست. جای اینکه از کنارِ هر سطلِ آشغالی که رد میشی حیفت میاد بش نگی:ای برادر عقل یک دم با خود آر،دم به دم در تو خزان است و بهار!،متوجه باشی که اون فقط یه سطلِ آشغاله که اونجا نصبش کردن برا آشغالای ملت. جای اینکه نزدیک باشه بری زیرِ ماشین،اول به راست،سپس به چپ نگاه کنی و منتظر باشی تا ماشین مسیرِ طبیعیشو طی کنه و سپس تو به راهِ خودت بری. جای اینکه نفهمی چه جوری رسیدی خونه،بفهمی و متوجه باشی که از کدوم  خیابونا رد کردی،پشت چند چراغ قرمز ایستادی و الان نزدیکِ کوچه ای. جای اینکه نفهمیُ نفهمیُ نفهمیُ نفهمی،متوجه باشی که داری می فهمی.