چند روزی می شود آدمی دیگر مهمان بند من شده.غل و زنجیرهایش هنوز تازه اند و پر سر و صدا.شب ها خوابم نمی برد از رنجی که او می برد.اما خوشبختانه او هم به مانند من از اهالی تاوان است.در آخرین حد یک سکوت خزیده زیر الوار مولکول های سنگین اکسیژن،که نمی گذارند تلخی ها زود بگذرند.روزی که من به این بند آمدم کسی نبود تا غل و زنجیر هایم را قل بدهد به گوشه ی دیوار.که راحت تر بتوانم استخوان هایم را با تیر آهن های این دیوارها یکی کنم.اکنون غل و زنجیر های من کهنه شده اند،و از فرط سایش کمی سبک تر،فرسوده تر.
به امید پودر شدن هرچه زودتر زنجیرهایت،هم سلولی من.
۹۴/۰۱/۲۴
۰
۰
مینا