چه میدانم چه بگویم.مدت مدیدی از اینجا دور بودم و گویی که تا حالا در بیابانی می زیسته ام بی مسواک،بی شانه،بی حوله...ننوشتم.هیچ چیز ننوشتم.نزیستم.کشاندم.کشیدنی نه به لَختی،به سَختی. بیست و دو سالم شد.با ضرب و زورِ آنتی هیستامین و آمپول های تقویتی بیست و دو سالم شد. همین.