از خواب بیدار شده بودم،خواب می دیدم رفته ام توی خارج از کشور توی فست فوت یک جادوگر غذای جادویی سفارش داده ام و موقع برگشتن،آدرس آنجا را گم کرده بودم و برای بابا با جدیت و ولع تمام توضیح میدادم که کدام گوری رفته ام و چه کوفتی سفارش داده ام!بعد از کابوس هایی که دیده بودم،که در آنها چهار زانو نشسته بودم و بیتالی افریطه را برای معاینه ی من فرستاده بودند و بالای سر من حلقه شده بودند که این را نمی خواهیم،و تکرار آن در روز بعد و روز بعد و روز بعد...این اولین خواب شیرینی بود که دیده بودم... ... از خواب بیدار شده بودم،توی موقعیت آسیب پذیر آلفا بودم که دیدم بیداری ام مصادف شده با مرگ همیشگی ام...کسی قلابی تیز انداخته بود ته حلق ام و مرا با احشایی باز،آویخته بود...و من در خانه تنها بودم،و می دیدم که چطور منظره ای جاودانه،منظره ی جاودانه ی من... ...