تا حالا چندین دفعه درد رو زیستم،اصلا به طور کل پروروندم،واسه رشد لازم می دونستمش،چه میدونم یه جور تلخی خنک کننده داشت.الان  مجزای از خود درد،دچار یه وجود دردمند ام شدم،یک سر منو جذب می کنه.توی "سریال هانیبال" جایی بود که می گفت وقتی میری سر صحنه ی جرم،اتفاقایی که اونجا افتاده فقط برا تو منعکس نمیشه،بلکه اون اتفاقا و اون حالات تو رو جذب می کنه.منم تو همین حال ام،مدام باید برم سر صحنه ی جرم،به جای اینکه به یه نتیجه ی علمی قطعی برسم،فقط با یه دردمند مواجه ام که فقط جذب می کنه و شیره ی وجودو تا ته سر میکشه.سوزوندن تنها راهشه،حاصل این سوزش یا یه تولده،یا یه نابودی محض.