همین جور هر قرن یه بار،توی یه مقطع کوتاه،اندازه ی سه ثانیه شاید،آماده ام واسه پذیرش.ما بقی ش تعطیل ام و خاک خورده.یعنی میخوام بگم این خاصیت منه.هیشکی ام نمی دونه.همه فکر می کنن من در و دیوارام پوشیده شدن از ملخ! ینی یه پخ! کنن،دیواره نابود میشه میریزه پایین منم خوشگل نشستم میگم های هانی! هیشکی نمی دونه اینو از کاراکتر من.از ناراحتی های این روزام اینه که هیشکی نمی دونه نود و پنج درصد زندگیم توی یه بنای بی نور و بی پنجره ست.یعنی عدم عدم ام...بعد پنج درصد باقی شم واسه تنفسه.چه میدونم یه چیزی مث یه دود گرفتن تفریحی! اونم خیلی بی ربط! یه عصر سه شنبه مثلا! بعد میشم ملخ،میشم کرم،میشم خشت و گل،میشم فاضلاب.یه پخ! کنن ریخت ام تموم شدم رفتم!!