تازه ترین مضمونِ مراقبه ای که ساختم اینه:
یه سگ داشته باشم.اسمش ام باشه ادوارد.از اینایی که بزرگ ان،سیاه ان،پارس که می کنن عضلات شکمشون کامل جمع میشه ها! از اینایی که سر تکون میدن کل ارتعاشات محیط می ریزه به هم! دیشب یکی ازشون دیدم :( خیلی سگ کاریزماتیکی بود.تا منو دید عصبی شد بد جور.خیلی بد جور.منم مث همین دیوانه ها تو بارون و سرما می لرزیدم و تند تند لبخند تحویلش می دادم!
بعد از دیشب فهمیدم علاوه بر اینکه عاشق آدمای روانی و غیر طبیعی هستم،عاشق سگای عصبی و وحشی و چه میدونم دیگه آخرِ سگگگگگ بودن ام هستم! یه شبِ دیگه،یه جایِ دیگه،پامو توی خونه ی یه عزیز دلِ دیگه بذارم،شک نکنین عاشق موریانه های کتابا و لحاف تشکاشونم میشم! همین موجودات گشنه ی چیز میز قیمتی خور! از الانم تا همیشه دست از سرم وردارین با خیال راحت ذائقه مو شکل بدم! اَه!