دیشب ساعت یازده تو تخت ام خوابم برد،با چراغ روشن اونم! بعد ساعت یک یهو از خواب پریدم،بلند شدم کارای قبل از خوابم رو انجام دادم گرفتم رسما با چراغ خاموش زیر پتو خوابیدم.صبح پا شدم دیدم هوا ابره،از این ور و اون ور گشتم دنبال دلیل واسه خواب بیشتر.یاد حرف بابا افتادم:《توی هوای ابری یا باید رفت بیرون،یا خوابید!》.
الان امشب:ساعت دو و نیم نصفه شبه،در به در دنبال دلیل ام واسه بیدار موندن! یه دلیل ساختم فعلا:صدای بارون میاد.صدای بارون شاید بی تکرار ترین اتفاق زندگی آدم باشه،پس باید لحظه لحظه شو زندگی کرد و بیدار موند پا به پای اون بو و اون صداش!
قشنگه ولی.این بی خاصیتی و زالو بودن این روزام جالبه.عین حلزون تو این بارون خیس خورده م.حتی موهامم پف کردن از رطوبت و شرجی بودن هوا.قشنگه! اساسا نبات بودم تا آدمیزاد خیلی بیشتر بهم خوش می گذشت!