ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

رفیقک...پشمک...پشمک...رفیقک!!!

کلا آدم باید همیشه سرگرم باشه...اعتقاد بنده بر اینه که بیکاری،آدمی را به جاهایی بس ناگوار می کشاند...!!!! اکثر خلاف کار های جامعه همگی بیکار بوده اند...بـــلی...!!! عرضم به حضورتان که...ما یک رفیقی جدیدا پیدا کرده بودیم که با آن خوش بودیم و البته سرگرم...!! یعنی این رفیقک،مانع بیکاریمان میشد...!!! اما حالا او رفته و معلوم نیست برمی گردد یا خیر...!!! به احتمال زیاد نمی آید...شاید هم بیاید...ولی ما در کوچه باغ های ذهنمان،با دوچرخه ی سبد دارمان...البته به همراه دو تا چرخ عقب که به عبارتی می شود:چهار چرخه،منتظر این رفیقکمان هستیم تا بیاید...شاید این سه شنبه بیاید...شــــاید..!!! راستی...!!! یک چیزه دیگر که دیشب به هنگام خواب یادم آمد الان در بیداری هم به یادم آمد...!! آن هم اینست که:"دلمان سخت برای پشمکمان تنگ شده است"(به لهجه ی (غلیظ)زی زی گولو خوانده شود)!!! هنگامی که بچه بودیم این پشمک مذکور را در شهربازی برنده شده بودیم و خیلی آن را دوست میداشتیم...برایش اتاقکی درست کرده بودیم که مانند نداشت..!!! اما نمی دانم...هنگامی که کمی احساس بزرگی بهمان دست داد و ما هم به آن احساس دست دادیم...کلا دیگر گـــــم شد که گـــــم شد...!!!!و هنــــوز که هنـــــوز است...آن را "پیدا نکرده ایم"(لطفا باز هم به لهجه ی (غلیظ)زی زی گولو خوانده شود)!! خیلی ناز بود و اگر آن را کنار یک پشمک واقعی می گذاشتیم...مو نمیزد...!!!(یعنی انقد شبیه بود...!!! البته صرف نظر از چشمای مشکیش...حالا مام می تونستیم یه کاری کنیم!!! اونم این بود که این پشمکو از پشت بذاریمش تو سینی...کنار بقیه ی پشمکا..بعد مقایسشون کنیم...اینطوری دیگه چشماشم تو چشم نمیزد..)!!!  آن موقع ها...رفیقک جون جونی ما..این پشمک جان بود...حالا که نیست...رفیقک جون جونیمونو باید تو آسمونا دنبالش بگردیم...!!! پ.ن:لازم به ذکر است:پشمک جان نینی است..!! پ.ن:ببینید بیکاری چه بر سر من و امثال من آورده که در روزی گرم و تابستانی...نشسته ایم پای کامپیوتر...و به یک عدد "پشمک" فکر می کنیم           عکس نوشت:خوانندگان ارجمند..!!!این پشمک جانه ما نیست ها..!!! این بدلی از آن پشمک جان است...ما به دلیل نداشتن عکس ایشان...مجبور شدیم عکس چند تن از اقوامشان را بگذاریم!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

the mist in my family!!!!

پیام کلی فیلم از نظر مامان:(با توجه به اینکه مامان فیلم را ندیده و "من" برایش تعریف کرده ام) تمامی آن مه ها و موجودات فضایی،همگی سمبلیک بوده اند و حالا سوالی که اینجا به ذهن هر خواننده ای خطور می کند اینست که:به راستی آن مه،سمبل چه چیزی بوده است و پاسخ سوال اینجاست:سمبل ترس مردم از دنیای بیرون...برخی شخصیت های فیلم بر ترسشان غلبه کردند و با ترسشان روبرو شدند و در آخر سربلند از آن بیرون آمدند...مثل همین پدر که حاضر شد زن و بچه اش را فدا کند تا دیوار ترس را بشکند و از آن عبور کند و برای همیشه ترس را از بین ببرد...و موفق هم شد... اما کسانی که با ترس و تردید قدم در وادی مه گذاشتند...همگی نابود شدند و دار فانی را وداع گفتند...........و نکته ی قابل ذکر اینجاست که:آن زن دیوانه هم که با خدا حرف میزد و سخن می راند که:((این بلاها همه به خاطر گناه هایی است که ما مرتکب شده ایم و این خشم خداوند بر ماست))و این ها....یک نکته ی انحرافی ای بیش نبوده است..     پیام کلی فیلم از نظر بابا:(با توجه به اینکه بابا فیلم را دیده است و "من" آن را برای بابا تعریف نکرده ام): به طور کلی این جور فیلم ها حامل یک نظریه ی فلسفی است...و حالا سوالی که در اینجا به ذهن خواننده خطور می کند اینست که:به راستی این نطریه ی فلسفی چیست و حالا...پاسخ سوال اینجاست:بشر متمدن در موقعیت های مختلف(در اینجا بدترین شرایط مد نظر می باشد) رفتاری کاملا حیوانی از خود نشان می دهد.... کلا از نظر فلسفی آدم ها دو دسته هستند:دسته ای که فطـرتأ بد هستند و دسته ای که فطـرتأ خوب...و این آدم ها وقتی که در وحشتناک ترین شرایط قرار می گیرند،چهره ی واقعی خود را نشان می دهند...یکی خودکشی می کند...یکی دیگران را می کشد...یکی می ترسد...یکی همراهیانش را می خورد و همین طور ادامه دارد...یعنی بیان عکس العمل همان بشر متمدن در شرایط بد در این فیلم جریان دارد... در رابطه با آن پدر هم...نظر بابا بر این پایه استوار بود که:او...باخت... او نیز در این فیلم یک بازنده بود...مفت و مسلم زد 4 تا آدم بی گناه را کشت...و در آخر نیز...باخت... نقش آن زن مذهبی هم می خواست بگوید که:مذهب تا چه حد می تواند در حالات یک فرد تاثیر بگذارد و او را به یک موجود کاملا غیر قابل توصیف تبدیل نماید... و در آخر...لازم است توضیحی داده شود من باب هویت اصلی آن موجودات آدم خور و وحشتناک...!!! نظر بابا این بود که یک جهان موازی با جهان ما دارد حرکت می کند...یعنی همین الان که ما داریم در این جهان زندگی می کنیم...گروهی از موجودات...مانند ما انسان هادارند در جهان خودشان زندگی می کنند...حالا در این فیلم..گروهی از دانشمندان(دانشمندان ابله)...آمده اند یک پنجره ای به جهان آن موجودات باز کرده اند و جهان آن ها با جهان آن انسان ها تداخل پیدا کرده...یا به عبارتی یکی شده و یک جهانی کاملا غیر قال کنترل رابه وجود آورده که در این جهان یکی شده هزاران نفر آدم بی گناه کشته شدند.... پ.ن:مامانم خیلی باهوش است... پ.ن(2):نقد فیلم هم می چسبد ها... از این به بعد می روم در نخ نقد فیلم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

زیبا ترین ها...

زیباترین دریا... دریایی است که هنوز در آن نرانده ایم... زیباترین کودک... هنوز شیر خواره است... زیباترین روز... هنوز فرا نرسیده است... و زیباترین سخنی که می خواهم با تو گفته باشم... هنوز بر زبانم نیامده است... ((ناظم حکمت))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

کنکور واقعی(2)

کنکور سراسری: شنبه...11 تیرِ سال یک هزار و سیصد و نود...ساعتِ هفت و نیم صبح...: روزِ سرنوشت ساز گروه علوم انسانی...!! هوایِ تازه ی صبح زود...طلوعِ با وقارِ خورشیدِ زعفرانی رنگ در جاده...حسِ زیبایی را در دلم تازه می کرد... خط واحد...رسیدن دم در دانشکده ی علوم...دیدن دوستان...احوالپرسی کردن و شلوغ کردن در سالن...ازدحامی 4 نفره در گوشه ای از سالن و تذکر ممتد مراقبین...یاد آورِ پایان دوستی های مدرسه ای بود و فاصله ی ما از هم نوید فاصله ی بزرگتری بود با این پیام:((که هرکسی بلاخره راه خودش را می رود...!!!)) ما نیز می رویم... نشستن روی صندلی...صاف کردن مانتو و درست کردن مقنعه...نگاه کردن به کارت...چک کردن وسایل...نگاه کردن به ساعت...همگی بیانگر این بود که:((تو..اکنون کاملا آماده هستی))... شروع فرایند آزمون...تشریفات آزمون...پخش سوالات...صدای زن در بلندگو:((داوطلبان عزیز...شروع کنید...!!!!!))هُــــــــرّی ریختن دل... تمام شدن وقت برای پاسخگویی به سوالات دفترچه ی اول..پخش دفترچه ی دوم...شروعی دوباره با انرژی ای تقریبا برابر با انرژی گرمایی یک شمع... سکوت..سکوت...سکوت... ثانیه ها...ثانیه ها...ثانیه ها..انرژی موجود که قبلا برابر با انرژی یک شمع بود...اکنون به یک چوب کبریت کوچک تبدیل شده است... پ.ن:کنکور...تمام شد...!!! به همین دل انگیزی...!!!!!!!!! The End
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

کنکور واقعی

✓طعم کنکور زبان را در بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی و دم کرده می چشیم همراه با یک بطری آب معدنی و سه،چهار تا شکلات و یک عدد آب هلو ،به انضمام موسیقی pink floyd و خانه ی مادر بزرگ و آخر سر جاده... ✓  ✓  ✓
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا