اینجانب ترم اولی هستیم....
ترم اول با سرعت گذشت...
با خوبی و بدی....
با آدم های گوناگونی آشنا شدیم...
معنی واقعی استاد و دانشجو را فهمیدیم...
مزه ی امتحانات را هم چشیدیم...
کمی رفاقت و عیاشی را هم در کنار درس تجربه کردیم...
شیشه ی دلستر و پوست چیپس در کنار نیمکت ها را هم دیدیم....
با عابر بانک کنار سردر هم دوستیِ کوتاه مدتی داشتیم....
با راننده های خط واحد ها هم از دست اندازهای خیابان رد شدیم و کیف کردیم....
از دوستانمان بیلت خط واحد هم قرض کردیم....
دشمنیِ استادان با دانشجوها را هم از نزدیک لمس کردیم....
قیمت آبرو و شرافت را هم دریافتیم....
آهنگ های دمبل و دیمبول هم از گوشی های بچه ها شنیدیم....
توی مسجد دانشگاه پلاس هم شدیم....
توی خوابگاه دوستانمان هم اندکی خندیدیم...
ارزش بسیارِ بطری آب معدنی خنکِ مامانمان را در کیفمان در برهوت دانشگاه به شدت دریافتیم....
پسرهای رنگ و وارنگ و رنگ و رو رفته را هم دیدیم....
دختر های چادریِ آرایش کرده مانند عروس و دختر های مانتوییِ ساده و بدبخت را هم دیدیم....
زندگیِ مجردیِ ۴ دختر مجرد در بالاخانه ها را هم دیدیم....
آهنگ شاهین نجفی را هم در دستِ یک پسرِ بلوز آبی گوش دادیم...
با یک دختر شاعر هم آشنا شدیم....ساده و پاک،عینهو شعر....
با یک دوست قدیمی که نمیشناختمش هم آشنا شدیم....مهربان و صمیمی و خوشگل...!!!
از نزدیک با پوست کنیِ استادان نیز، ملاقات کردیم....
برای گرفتن ۴ نمره ی کلاسی سر کلاس اندیشه اسلامی جان هم کندیم....
برای استادان لیوان آب هم بردیم....
در محوطه ی دانشکده مثل یک جوجه هم ترسیدیم...
با بچه ها مشاجره هم کردیم...
اندکی تقلب هم کردیم....
غذای سلف را هم نخوردیم....
رازهای این و آن را هم نگه داشتیم...
به معنای واقعیِ جاسوسی هم پی بردیم...
مهمان کردن و مهمان شدن را هم تجربه کردیم....
خستگی و گرما و کوفتگی و بی رمقی را هم با تمام وجود حس کردیم...
ترم اول تمام شد...
این هم ورقی بود از زندگیِ من در آستانه ی ۱۹ سالگی ام در ورودِ به دانشگاه...
پ.ن:
=>آهنگی که پس زمینه ی یادآوری خاطراتم شد