با مشقت فراوان در حالِ حملِ یک صندلیِ کنده پاره از این سرِ کلاس به آن سرِ کلاس بودم.
کیفم افتاد روی زمین و این منِ وسواسی با پریشان حالی مشغول به تکاندنِ گرد و خاک هایش شد.
هکلاسی ام که حالِ زارم را می دید ناگهان با خنده گفت:مینا چرا هی مثِ کرمِ آسکاریس پر و بال میزنی دختر؟!
یک لحظه میخکوب شدم.کرمی را مجسم کردم که با تبسمی بر لب پرواز می کند. . .
:)
+ پرواز را به خاطر بسپار. . .کرمِ آسکاریس مردنیست. . .
سوار بر کرمِ آسکاریس
با جمعی اندک از همکلاسی ها در پیاده روی دانشگاه به سمت مقصدهای گوناگون در حرکت بودیم.گاهی کسی به سمت راست می رفت،خواستیم تا دخترِ بندری را هم به راه راست بکشانیم و لزوما ناچار بود از روی جدولی بلند رد شود.
در رد شدنش سماجت کردیم.عصبانی شد و با شوخی گفت:باشه بابا بذارین پیاده بشم چشم!!
به گمانم سوارِ کرم آسکاریسِ پرنده اش بود:)