ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

مرسی آقای باد من همینجا پیاده میشم!!!

به جــــــانه خودم اگه کتابام تو کیفم نبود و کیفمم تو دستم نبود الان باد منو برده بود قزاقستان!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

دخترای باهنر

دختره شماره ۱ وسط کلاس نشسته میگه:من الان میبایست باهنر بودم...!!! بدشانسی آوردم اینجا قبول شدم....!!! ولی من میرم از اینجا..دارم کاراشو میکنم برم.... دختره شماره ۲ برمیگرده رو میکنه بهش میگه:باهنر از اینجا بهتره؟! دختره شماره ۱:تو باهنرو با اینجا مقایسه میکنی؟! مدرکی که باهنر میده زمین تا آسمون با اینجا فرق میکنه... (رادارام میچرخه سمت باهنر،اسمش که میاد جو میگرتم آرزو میکنم برم انتقالی بگیرم برم باهنر سطح علمیم بره بالا!!) من رو به دختره شماره ۱:ببین؟! میتونی انتقالی بگیری بری؟ دختره شماره ۱:آره میتونم،این ترمو بگذرونم میرم... من:مام میتونیم بریم؟! دختره شماره ۱:نُچ!!! من:ممنون!!!   پ.ن:ولی من زودتر از این دختره به فکره باهنر بودم...!! پس من میرم...چون هستم...!!!! اِقد درس میخونم تا بلاخره با انتقالیم موافقت کنن...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خانوم ایگرگ و خانوم ایکس

تو اتوبوس نشستم،خانومِ ایکس رو میکنه به خانوم ایگرگ میگه:خانوم ایگرگ شما چرا دیگه درس نمیدی تو سرچشمه؟! خانوم ایگرگ:آخه کار کردن تو سرچشمه واقعا سخته خانومِ ایکس...!! خانوم ایکس:آره راست میگی بچه های سرچشمه خیلی شیطونن...نمیشه کنترلشون کرد... خانوم ایگرگ:نه حالا شیطونیشونو میشه تحمل کرد،کلا این بچه های سرچشمه خیلی پر توقع ان...!!! من(تو دلم):عجب...!!! خانوم ایگرگ؟!..... داشتیم...؟! خودمونم یه زمانی شاگردتون بودیما...یه نیگا به این ورت انداختی ببینی شاگردت بغل دستت نشسته؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

همین ها هستند که دنیا را زیبا می کنند....

دلواپسیِ هکلاسیت.... برای تو.... تبریکِ ولنتاین ...برای تو.... ارسالِ جوک... برای تو... زنگ ...برای تو... کامنت گذاشتن...برای تو... وقت گذاشتن...برای تو.... یاد... برای تو.... نگرانی... برای تو.... اهمیت قائل شدن...برای تو.... غذا پختن...برای تو... دلتنگ شدن ...برای تو.... بگو مگو کردن...برای تو.... بی خوابی کشیدن برای تو.... خوشبختی را در همین لحظه ای دریاب که دلی به یاد توست....       جیب هایت را پر کن از سپیده و آفتاب وقتی به دیدار کسی می روی که در گودترین جای شب به انتظار توست. ((رضا چایچی))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

دیداری کهنه و تازه

دیروز یک دورِ تمام که نه،تقریبا همه ی فامیلِ پدری ام را دیدم!!! چقدرم چسبید....!!! امروز هم یک دور تمام که نه،تقریبا همه ی معلمان دبیرستان و راهنمایی و مهدکودکم را دیدم!!! چقدرم چسبید....!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

گیتاری در شرفِ خاک گرفتگی!!!

داره ۵ روز میشه!!! میترسم این ۵ روزه یهو بشه ۵ شنبه!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

گیتاری با سیم پاره!!

بعده ۴ روز اومدم گیتار بزنم میگیرم دستم آماده شم برا زدن میبینم سیم پنجمش پاره شده!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

روز اول دانشگاه

نمی دونم چرا زورم میاد راجع به روز اول دانشگام بنویسم!!! حالا طوری نیس یه جوری فرمالیتش میکنم می نویسم هیچی دیگه رفتیم با هزار ذوق و شوق وای کلاسمون دیر شد ساعت هشت و پنچ دیقه شد وای نه وای خدا!! استاد رفت سر کلاس وای حالا چیکار کنیم!!! بعد رفتیم دانشکده میریم کلاس مربوطه،دو تا بشرِ چادری نشستن میگم استاد میاد؟ میگن آره ما دیدیمش منتظریم بیاد....میگم خیله خب...میرم بیرون رفتیم بالا واحد آموزشی تداخل کلاسامونو تو برنامه مطرح کنیم میگم این کلاس ساعت ۸ چه جوریه؟ هیشکی که نیست،اصلا تشکیل میشه؟! زنه میگه نمیدونم حتما خانوم دکتر نیومدن... خلاصش کنم هیییییچ کلاسی دیروز برگزار نشد که!! نشد!!! برناممونو که خانومه عوض کرد کلاس بعدیمون بود ساعت ۱۰ تا ۱۲ دانشکده علوم پایه،بماند قبلش چقد مثل یک شیء بنفش از این ور رفتیم اون ور دوباره از اون ور رفتیم این ور و بماند تو آفتاب چقد سردمون شد و لرزیدیم!!! این وسط یه دختره بود از اون چادری ها شهربابکی!!! با چادر ملی مثل پنگوئن،اینم مث من بود هم رشته هم بودیم مث منم به برنامه و تداخل کلاسا مشکوک شده بود...خلاصه این با من اومد تا بریم حراست پیدا کنیم کارت داشنشجوییمونو بگیریم،که بعدش اون گفت من دلم درد میکنه برم خونه یه روز دیگه میام،داداشش اومد دنبالش رفت،من و بابامم رفتیم حراست رو پیدا کردیم یه فرمی رو پر کردیم که پشتش باید اسم ۳ تا از دوستانمان را می نوشتیم،من اینارو خالی گذاشتم بعد آقاهه گفت یعنی تو یه دونه دوست هم نداری؟! گفتم چرا خب ولی لازمه؟! بابامم گفت اینا برا چیه و اینا بعد آقاهه گفت ببینید اینا رو ما میخوایم برای اینکه مثلا خدای نکرده دخترتون یه جا گم شه بعد زنگ میزنیم به اینا(من که فهمیدم برا چی میخوان)!!! خلاصه به هر ضرب و زوری بود ۳ نفرو جا دادیم اون تو و فرمو دادیم به آقاهه بعد گفت عکست کو؟! گفتم عکس ندارم که بعد بابام گفت چطور نداری تو کیفت این ور اون ورد یه دونه عکسم نداری؟! خلاصه تو کیف پولم یه دونه عکس پیدا کردم دادم به آقاهه بعدم آقاهه عکسمو منگنه زد به فرم و یه کاغذ دراز و باریکم داد دستمون و گفت کارت دانشجوئیتو هفته دیگه بیا بگیر،مام رفتیم و حالا الان تازه رسیدیم به ساعت ۹ و نیم،بابام منو برد دانشگاه گفت تو این کلاس ۱۰ تا ۱۲ تو برو اگه تشکیل شد اس بده بم اگرم نشد بازم اس بده بم و بابام رفت به کاراش برسه،خلاصه مام رفتیم سمت دانشکده علوم و خوشبختانه راه رو بلد بودم فک کنم قبلا سی چهل بار اون راه رو رفتم...بعد چند تا دختره هم داشتن جلوی من حرکت میکردن یهو واستادن یکیشون گفت:خانوم دانشکده علوم میدونین کجاست؟! منم که ماشالا تو آدرس دهی نمرم ۲۰ ه گفتم:نمیدونم فک کنم همین پشت مشتا باید باشه بعدم کلمو سمت اون پشت مشتا بلند کردم و با حرکت چشام بهشون فهموندم که باید یه جاهایی همین جاها باشه پس حرکت کن که هوا خیلی سرده!! خلاصه ما رسیدیم و دیدیم هنوز ساعت نه و نیمه که،تصمیم گرفتیم بشینیم روی یکی از نیکمتا تو آفتاب تا ساعت ۱۰ شه بریم تو دانشکده سر کلاسمون!! نشسته بودیم یه اس دادم به همون دختره چادریه که میای کلاس ساعت ۱۰؟ جواب داد آره.قبلشم شمارشو گرفته بودم اگه رفت سر یکی از کلاسا به من اس بده منو در جریان تشکیل یا تشکیل نشدن کلاسا قرار بده... خلاصه کلی نشستیمو چقد مامان ها و دانشجو ها اومدن از ما سوال کردن و مشاوره خواستن و چقدرم هوا  سرد بود!!! بعده نیم ساعت دختره اومد رفتیم تو دانشکده دیدیم ای بابا!! چقد گرمه اینجا!!! رفتم بالا رفتیم پایین اصن گرمه گرم!!! با خودم گفتم آخه خاک بر سر مریض بودی رفتی نشستی رو نیمکتِ آهنیِ یخ؟! خب میومدی اینجا تو یکی از این کلاسا میشستی!! خلاصه رفتیم کلاس مربوطه رو پیدا کردیم دیدیم بَ!!! درش قفله!!!! هیشکیم اون دور و بر نبود!! گفتیم چیکار کنیم این کلاسم که رنگ و بوی تشکیل شدن نداره و اینا...در همین بین یه خانومه اومد رفت سراغِ در کلاس مربوطه دید قفله،بعد ما هم رفتیم سمتش فهمیدیم استاده همون درسه ما بوده...خلاصه گفت فقط شما دو نفرید؟! گفتیم بله استاد فقط ماییم...میشه مثلا بریم تو این کلاس خالی ها یه چیزی یادمون بدین؟! گفت نه دیگه اگه تعدادتون بیشتر بود میرفتیم تو یکی از این کلاسا ولی دو نفر که نمیشه خانوم مام خفه خون گرفتیم استاده هم گفت من میرم شماهام برید دیگه بعدم رفت بیرون مام دنبال سرش رفتیم دیدیم سریع رفت نشست تو ماشین و رفت!!! هیچی دیگه خلاصه ما دیروز رنگِ کلاسِ درسی رو ندیدیم که ندیدیم!!! بعدم که دیگه تماشایی بود اوضاعمون!! دختره میخواست بره خونه منم بلاتکلیف میخواست با خط واحد بره خلاصش کنم مام به هوای اون گفتیم میریم سوار خط واحد یا همون اتوبوس دانشگاه میشیم مزنیم به راه، سمت خونه مامان بزرگ!!! خلاصه رفتیم رسیدیم نگهبانی،نگهبانه از چشامون خوند ما میخوایم الان با خط واحد بریم جایی،بنابراین گفت اگه میخواین بهش برسین باید بدوین الان میره اونجا وامیسته زووووووود برید!!! مام بدو بدو جیغ داد آقا واستا واستا رفتیم سوار شدیم!! من که دیگه نفسم بالا نمیومد!!! حالا تو خط واحدم دختر همسایه اس میداد دانشجو!! کلاس رفتی؟! الان چه حسی داری؟ آخ آخ حالا کی بیاد جواب اینو بده!! خلاصه جوابشو فرمالیته دادم اونم مث همیشه اخلاق فرمالیتشو حفظ کرد و ول کرد!! رسیدیم مرکز شهر و من پیاده شدم با دختره دست دادیم و اون رفت و منم رفتم پیش مامان بزرگم... بعدم بابام اومد اونجا و با هم اومدیم خونه.بعد حالا دیگه این هفته که دیگه کلا نمیرم چون دختره میگفت دوستش که ترم اولیه میگفته هفته اول هیشکی نمیره کلاسا تق و لقه و تشکیلم نمیشه استادا هم حضور غیاب نمیکنن حالا دیگه باید صبر کنیم تا هفته دیگه........یکشنبه!!! ۱ هفته دیگه به زندگی خوش و خرممون اضافه شد!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خواهر کوچولو

امروز یه عالمه خواهر آزاری کردم!!! اولیش صبی بود صبِ زوووووود!! ساعتای شیش و نیم من پا شده بودم برم دانشگاه مثلا بعد خواهرم اون بالا تو حالتِ خواب و بیداری بود،یعنی مردد بود پاشه یا بخوابه،بعد من هی میرفتم بالا سرش ادای مامانمو در میاوردم:مینو مادر بلند شو،مینو مادر دیرت شد پا شو...دختره عزیزم پاشو!!! بعد خواهرمم زیاد خوشش نمیاد یکی بالا سرش مدام هی بگه پاشو پاشو حرصش میگیره و از طرفی هم میدونست منم دارم کرم میریزم از زیر پتوش چپ چپ نیگا میکرد میگفت:کی ساکت میشی؟! من باز مرده بودم از خنده!!! وای خدا خیلی قیافش با حال شده بود!! دوباره ربع ساعت بعدش میرفتم پتوشو میکشیدم میگفتم:دختره عزیزم پاشو نزدیک بود غش کنم از خنده!!! انقد خندیدیم دو تایی بعدش!! موقع رفتنم انقد بوسش کردم انقد ناز شده بود!!! وقتی موهاشو کوتاه میکنه بعد یه تل میزنه با یه پنز نقلی یه قیافه ی بیبی فیس به خودش میگیره میخوای بخوریش فقط!!! مخصوصا وقتی بلوز سفید میپوشه و صورت سفیدشم تو چشم میزنه!! دومیش،ظهری بود نشسته بودم من و خواهرم خونه تنها بودیم منم همین جور تو اینترنت ول میگشتم یهو دیدم صدای گاپ گاپ میاد!! با فرکانس صوتیِ بیش از ۲۰ کیلو هرتز قربان!!! ۲۰ کیلو هرتز!!!! بعد هررررررررررررررررچی خواهرمو صدا میزدم داری چیکار میکنی لامصب آخه چیکار داری میکنی خونه رو خراب میکنی؟! ولی هیچ جوابی نمیشندیدم!! خودمم اصن نمیتونستم پا شم برم ببینم چه خبره!! اصن مغزم فرمان نمیداد!! خلاصه...یکهو!! یک فکری به خاطرم رسید!!!! گفتم با موبایلم زنگ بزنم به تلفن منزل تا از این طریق خواهره رو بکشونم یه کم سمت خودم ازش بپرسم داره چیکار میکنه!!! به نوعی براش دام گذاشتم!! این خواهره ما هم ظهرا معمولا دوستاش زنگ میزنن خونه کارش دارن اینم که شاگرد زرنگ و کارش درسته و اینا....همش اون گوشی رو جواب میده خلاصه زنگ زدیمو دیدیم خواهر جان افتاد تو تله تا رسید قطع کردم کلی جیغ و داد و بیداد ای وای مینا تلفن!!! تلفـــــــــــــــن!!! کی بود خداااااا !!! بعد نگا کردم دیدم ام پی فرش دستشه منم هدفونم تو گوشم بود گفت:هر دوتامون هدوفون تو گوشمون بود نفهمیدیم!! گفتم آره عزیزم!! ولش کن هرکی بود قطع کرد!! بیا بگو این سر و صداها برا چی بود؟! گفت:داشتم مورچه ها رو فراری میدادم!!! گفتم اینجوری که مورچه سکته میکنه بابا اندازه یه تق تق میزنی میرن....اونم مث همیشه محل نداد و اومد دست منو کشید گفت پاشو بیا رو تلفن نگا کن ببین کی زنگ زده پاشو!!! منم که گفتم مغزم فرمون نمیداد پاشم،مجبور شدم اعتراف کنم من بودم بعد خواهرم گفت خاک تو سرت!! بعدشم رفت کتاب قصه شو ورداشت اومد روبروی من رو کاناپه نشست شروع کردن به کتاب خوندن!!! اینقد قیافش با مزه میشه وقتی خودش جدیه یکی باش شوخی میکنه بعد میاد تو موده شوخی!! میشه مث آدم بزرگا،بعد لبخند میزنه اصن خیلی شیرین میشه!!! مام که کشته مرده این قیافه و این بند و بساط بودیم و از طرفی هم شیطمونیمون گل کرده بود هر از گاهی زنگ میزدیم خونه خواهر تا میرسید قطع میکردیم!!! وقتی تلفن زنگ میزد من فقط به صورتش نگاه میکردم میدیدم با چه اضطرابی کتاب قصشو میذاره گوشه پا میشه بدو بدو میره سمت تلفن!!! بعد میفهمید منم میومد بالا سره من میگفت:مینا!!!!!!!!!! مینا!!!!!!!!!! مینا!!!!!!!!!!  وای خدا چقد میخندیدم!!!دو-سه باره اول فکر نمیکرد من باشم بعدش دیگه باورش شد،حالا این وسط یه بار دوستش زنگ زد خواهره ما فکر کرد ماییم بلند نشد بره ورداره که!! شده بودم مثل این چوپون دروغگو هست!! هرچی حالا قسم آیه بابا من نیستم آخر پا شد جواب داد!! خوشم میاد از این اخلاقش!!! این از این!!! سومین بار عصری اذیتش کردم!! خواهره ما واستاده بود اولِ نمازش بود داشت اقامه میگفت یه کمی با صدای بلند،بعد منم اون دور و برا داشتم میپلکیدم بعد خواهرم میگفت:حی الی اصلاة من میگفتم الله اکبر!! دوباره میگفت حی الی افلاح من باهاش میگفتم حی الی الصلاة!! چپ چپ نگاه میکرد غضبناک میگفت:الله اکبر!!! من میگفتم:لا اله الا الله!!! وااااای مرده بودم از خنده!! ولی این بچه از بس هوشش بالاس اصن قاطی ماطی تو کارش نبود که!! حالا اگه من بودم اقامه که هیچ!! کلِ نمازو یادم میرفت!!!! خیلی خندیدیم!!! ولی خوبیش به این بود که ناراحت نشد بعدش اونم خندید!!! خلاصه خیلی خوش گذشت!!! این خواهر کوچولوی ما کلا شخصیتِ خاصی داره،میتونه در عین حال هم میتونه یه پرنسس خانومِ خوشگل باشه،هم میتونه یه آدم بی فرهنگ و دیوانه باشه!!!  رفتم بیرون صداش میزنم میگه:فک کردی نمیدونم داری تو وبلاگت در موردِ من مینویسی؟!         اینم یکی از نقاشیاشه که من خیلی دوسش دارم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا