امروز یه عالمه خواهر آزاری کردم!!!
اولیش صبی بود صبِ زوووووود!! ساعتای شیش و نیم من پا شده بودم برم دانشگاه مثلا بعد خواهرم اون بالا تو حالتِ خواب و بیداری بود،یعنی مردد بود پاشه یا بخوابه،بعد من هی میرفتم بالا سرش ادای مامانمو در میاوردم:مینو مادر بلند شو،مینو مادر دیرت شد پا شو...دختره عزیزم پاشو!!! بعد خواهرمم زیاد خوشش نمیاد یکی بالا سرش مدام هی بگه پاشو پاشو حرصش میگیره و از طرفی هم میدونست منم دارم کرم میریزم از زیر پتوش چپ چپ نیگا میکرد میگفت:کی ساکت میشی؟! من باز مرده بودم از خنده!!! وای خدا خیلی قیافش با حال شده بود!! دوباره ربع ساعت بعدش میرفتم پتوشو میکشیدم میگفتم:دختره عزیزم پاشو نزدیک بود غش کنم از خنده!!!
انقد خندیدیم دو تایی بعدش!!
موقع رفتنم انقد بوسش کردم انقد ناز شده بود!!! وقتی موهاشو کوتاه میکنه بعد یه تل میزنه با یه پنز نقلی یه قیافه ی بیبی فیس به خودش میگیره میخوای بخوریش فقط!!! مخصوصا وقتی بلوز سفید میپوشه و صورت سفیدشم تو چشم میزنه!!
دومیش،ظهری بود نشسته بودم من و خواهرم خونه تنها بودیم منم همین جور تو اینترنت ول میگشتم یهو دیدم صدای گاپ گاپ میاد!! با فرکانس صوتیِ بیش از ۲۰ کیلو هرتز قربان!!! ۲۰ کیلو هرتز!!!!
بعد هررررررررررررررررچی خواهرمو صدا میزدم داری چیکار میکنی لامصب آخه چیکار داری میکنی خونه رو خراب میکنی؟! ولی هیچ جوابی نمیشندیدم!! خودمم اصن نمیتونستم پا شم برم ببینم چه خبره!! اصن مغزم فرمان نمیداد!! خلاصه...یکهو!! یک فکری به خاطرم رسید!!!! گفتم با موبایلم زنگ بزنم به تلفن منزل تا از این طریق خواهره رو بکشونم یه کم سمت خودم ازش بپرسم داره چیکار میکنه!!! به نوعی براش دام گذاشتم!! این خواهره ما هم ظهرا معمولا دوستاش زنگ میزنن خونه کارش دارن اینم که شاگرد زرنگ و کارش درسته و اینا....همش اون گوشی رو جواب میده خلاصه زنگ زدیمو دیدیم خواهر جان افتاد تو تله تا رسید قطع کردم کلی جیغ و داد و بیداد ای وای مینا تلفن!!! تلفـــــــــــــــن!!! کی بود خداااااا !!! بعد نگا کردم دیدم ام پی فرش دستشه منم هدفونم تو گوشم بود گفت:هر دوتامون هدوفون تو گوشمون بود نفهمیدیم!! گفتم آره عزیزم!! ولش کن هرکی بود قطع کرد!! بیا بگو این سر و صداها برا چی بود؟! گفت:داشتم مورچه ها رو فراری میدادم!!! گفتم اینجوری که مورچه سکته میکنه بابا اندازه یه تق تق میزنی میرن....اونم مث همیشه محل نداد و اومد دست منو کشید گفت پاشو بیا رو تلفن نگا کن ببین کی زنگ زده پاشو!!! منم که گفتم مغزم فرمون نمیداد پاشم،مجبور شدم اعتراف کنم من بودم بعد خواهرم گفت خاک تو سرت!! بعدشم رفت کتاب قصه شو ورداشت اومد روبروی من رو کاناپه نشست شروع کردن به کتاب خوندن!!! اینقد قیافش با مزه میشه وقتی خودش جدیه یکی باش شوخی میکنه بعد میاد تو موده شوخی!! میشه مث آدم بزرگا،بعد لبخند میزنه اصن خیلی شیرین میشه!!! مام که کشته مرده این قیافه و این بند و بساط بودیم و از طرفی هم شیطمونیمون گل کرده بود هر از گاهی زنگ میزدیم خونه خواهر تا میرسید قطع میکردیم!!! وقتی تلفن زنگ میزد من فقط به صورتش نگاه میکردم میدیدم با چه اضطرابی کتاب قصشو میذاره گوشه پا میشه بدو بدو میره سمت تلفن!!! بعد میفهمید منم میومد بالا سره من میگفت:مینا!!!!!!!!!! مینا!!!!!!!!!! مینا!!!!!!!!!! وای خدا چقد میخندیدم!!!دو-سه باره اول فکر نمیکرد من باشم بعدش دیگه باورش شد،حالا این وسط یه بار دوستش زنگ زد خواهره ما فکر کرد ماییم بلند نشد بره ورداره که!! شده بودم مثل این چوپون دروغگو هست!! هرچی حالا قسم آیه بابا من نیستم آخر پا شد جواب داد!! خوشم میاد از این اخلاقش!!!
این از این!!!
سومین بار عصری اذیتش کردم!!
خواهره ما واستاده بود اولِ نمازش بود داشت اقامه میگفت یه کمی با صدای بلند،بعد منم اون دور و برا داشتم میپلکیدم بعد خواهرم میگفت:حی الی اصلاة من میگفتم الله اکبر!! دوباره میگفت حی الی افلاح من باهاش میگفتم حی الی الصلاة!! چپ چپ نگاه میکرد غضبناک میگفت:الله اکبر!!! من میگفتم:لا اله الا الله!!! وااااای مرده بودم از خنده!! ولی این بچه از بس هوشش بالاس اصن قاطی ماطی تو کارش نبود که!! حالا اگه من بودم اقامه که هیچ!! کلِ نمازو یادم میرفت!!!!
خیلی خندیدیم!!!
ولی خوبیش به این بود که ناراحت نشد بعدش اونم خندید!!!
خلاصه خیلی خوش گذشت!!!
این خواهر کوچولوی ما کلا شخصیتِ خاصی داره،میتونه در عین حال هم میتونه یه پرنسس خانومِ خوشگل باشه،هم میتونه یه آدم بی فرهنگ و دیوانه باشه!!!
رفتم بیرون صداش میزنم میگه:فک کردی نمیدونم داری تو وبلاگت در موردِ من مینویسی؟!
اینم یکی از نقاشیاشه که من خیلی دوسش دارم