ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

کلید را پس بیاور...

دیشب توی ماشین در ذهنم بود اول که آمدم و خواستم مطلبم را بنویسم،این شکلک را قرار دهم در ابتدای امر....!!! حالا معنیِ این شکلک چیست؟! هیچی دیگر...!! خوابگاه رفتن منتفی شد!!! کلا رفت ور برابر...!!! باز اینجا لازم است این شکلک را به کار ببندم...!!! حالا دلیلش؟! هیچی دیگر!!! مامانِ گرام دیشب خوابگاه،و اتاقِ دو نفره ی بنده را مشاهده و بازرسی فرمودند و به این نتیجه رسیدند که:اِ اِ اِ اِ...!!! چرا این دختره من انقدر خر است!!!! این همه میگفت اووو خوابگاهش شیک است کنارش یک سوپر مارکت باکلاس است و دخترانش همه خوش بر و رو و تختش تازه رنگ زده و اووووووووووووو کلی چی دیگر!!! این بود؟!!!! واقعا ایـــــــــــــــــنه...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الله اکبر!! خلاصه کلا با استاندارد زندگی ما جور نبود گویا!!! البته من که مشکلی نداشتم،یعنی می توانستم آنجا سر کنم...با وجود همه ی غیر استاندارد گری هایش!!! منتها خب...نظر مادر نیز!! محترم است!!! بعد حالا چه می شود؟؟؟!!! هیچی دیگر!! قرار شد یک ماشینِ ترجیحا بانوان!!!!! کرایه کنیم بگیم خانوم!!! بیا این حقوقت،هر روز ما رو وردار ببر و بیار...!!! اونم میگه چشم!!! رو جفت چشمام!!!! به خصوص بانوان های اینجا....!!!! بانوان های اینجا تا بهشان زنگ میزنی مثلا بیا و ما را بردار ببر مدرسه،اولا با کلی مِن و مِن...می پرسند مسیرت کجاست؟! میگوییم فلان مدرسه!!! بعد دوباره بعد از مِن و مِن فراوان،میگویند:ربع ساعت طول میکشه ها!!! میگوییم عیب ندارد من هم میدانستم شما برایمان قر و غمزه می آیید،بنابراین ۴۵ دقیقه جلوتر زنگ زدیم!!! شما راحت باش!!! بعد هم نه ربع ساعت!! بلکه با نیم ساعت تأخیر می آیند آن هم چگونه!!! خیابان را با بوق های نکره شان بر میدارند!!! بعد حالا کجا؟! میبینی ایستاده اند دم در خانه ی همسایه ی آن طرفی و انگار دستشان خیال ندارد از بوق دل بکند!!! آن هم چه؟! با ۴ تا مسافر!!! همه شان هم مال مدرسه خودمان!!! می روند دور شهرک می چرخند هرکه را که مسیرش مدرسه بود را برمیدارند و به یکباره همه را می ریزند دم در مدرسه!!! حالا اگه خوش شانش باشی آخرین نفر باشی!!! اگر اولین نفر باشی باید کلِ شهرک را آن هم چند بااااار دور بزنی تا مسافران سوار شوند!!!!! حالا این وسط هرکه زنگ زد گفت خانوم من مسیرم مدرسه نیست،میخوام برم مخابرات!! میگه:ماشین آماده نداریم خانم!!!! همیشه یادم است!!! مصیبت بود این آژانس بانوان!!!! حالا!!!  بیاییم و یکی از این بانوان محترم را بگیریم که مارا هر روز ببر دانشگاه و بیاور!!! تصورش هم برایم مضحک است!!! تازه باید کلی خوراکی هم بین راه برایشان بخریم تا ازمان راضی باشند اگر دفعه ی دیگه خواستیم یک سر برویم خانه ی مادربزرگمان،نق و نوق نکنند!! که آن هم غیر قابل پیش بینی است!!! نمی دانم چرا...ولی کلا نسبت به راننده حس خوبی ندارم!!! اگر کسی پیدا می شد که می توانستی با خیال راحت،خودت را به دستش بسپاری خوب بود!! مثلا یک خانم با شخصیت!!! و با مرام!!!  مرام مهم ترین اصل در روابط بین مسافر و راننده است به عقیده ی بنده!!!  یک خانمی باشد تقریبا میانسال...و مهربان،که نه من او را بشناسم و نه او مرا....!!! سر ساعت بیاید هر روز!!! سر ساعت هم بیاید دنبالم!!! اگر هم خواستم بروم جایی مرا برساند آن هم با کمال میل!!! و هروقت آنجا کارم تمام شد،با یک اس ام اس با محتوای:بیا دنبالم از طرف بنده،سه سوته حاضر شود!!! که خب همچین کسی این طرف ها نیست!!!! خلاصه مانده ایم چه کنیم!!! مامان بابایمان هم که دارند عین شمع می سوزند پای ما...!!! اگر میدانستم دانشگاه رفتن این همه دنگ و فنگ دارد که کلا دوره درس را خط می کشیدم!! راحت و پاکیزه!!!  پ.ن:حالا این پایانِ داستان نیست!!! تا زمانی که این قضیه ی دانشگاه و ماندن من در آن شهرستان باقیست...همچنان تصمیماتی گرفته خواهد شد....!!! تصمیماتی که باید منتظر ماند به خاطرشان....!!! Coming Soon
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

دیشب تو آب نمک خوابیدی؟!

چقدر این بشر می تواند تا حد مزخرفی بی نمک باشد....!!! خودم را عرض می کنم...!!! گرسنه مان که می شود،انگار مغز ما هی ارور می دهد....!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

گاهی می توان آدم نمایی کرد...!!! به راحتی....

میدانستم.... پشیمان خواهم شد از این آن کاغذ رنگی ها را... حرامش می کنم....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

Dark Chocolate

حالا این وسط یک شکلاتِ تلخ هم خورده ایم گلویمان دارد می سوزد!! چه میدانستیم تلخ است...!!!! رویش عکس لیمو بود....!!! خب لیمو مگر تلخ می شود...؟؟!!! گول قیافه اش را خوردم...!!! لوس...!!!  پ.ن:نمی دانم چرا انقدر گرسنه ام...!! نیم ساعت پیش ماکارونیِ خوشمزه نوش جان کردم!!! نمی دانم چرا انقدر توهمِ یک بشقاب تُنِ ماهی را دارم...؟؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خوابگاه

خوابگاه...!!! مکانی جدید برای زجر کشیدن...برای تحمل سختی ها...برای خجالت کشیدن...برای به رخ کشیدن...برای دعوا...برای خنده...برای تقسیم کردن بی حوصلگی هایت با دیوارِ کنارِ تختت...!!! برای خواب،برای دلتنگ شدن...برای تجربه کردنِ چیزهای نو...برای گپ زدن و برای همه چیز....هر چیزی که بشود در آنجا به آن رسید و فهمیدش... اتاق ۲ نفره را ترجیح دادم....بدون فکر...حداقل نه فکری که بشود اسمش را گذاشت:فکر...!!!! فهمیدم خلوت باشد بهتر است...لا اقل می فهمی طرفت کیست....شاید با هم اتاقی ام هم فکر نباشم،شاید هم باشم....نمی دانم چه شکلیست...نمی دانم چرا انقدر برایم مهم است...!!! همین بس است که او هم لابد همین عقیده ی من یا حداقل عقیده ای در همین مایه ها دارد که اتاق ۲ نفره را انتخاب کرده...!!! اصلا چه به من؟! اگر اتاق ۱ نفره هم بود بی شک او ۱ نفره را بر میگزید،همچنین من،اگر من هم روبرویم یک اتاق ۱ نفره می دیدم همان را انتخاب می کردم...!! به هرحال....چه می شود کرد...؟! کلید اتاقم را گذاشتند کف دستم...من هم آویزانش کردم به جا کلیدیِ طلایی رنگم...!! همانی که به شکل دختریست که نه چشم دارد و نه گوش و نه هیچ کدام از اعضای بدن...!! اما نمی دانم چرا وزشِ باد لابه لای موهایش کاملا محسوس است...!!! این جا کلیدی همیشه با من بود زنگ آخر مدرسه!!! توی سرویس از جیب پشتیِ کیفم می کشیدمش بیرون و صدایش،افکارِ شیک کناری ام را پاره می کرد... کلید اتاقم،کلید کوچکیست....کلیدِ یک قفل متوسطِ مشکی...نمی دانم چرا دوستش دارم....؟! کلیدِ خاریست ولی....!!! بگذریم...خانه که نشد بگیریم...خانه ی مادر بزرگ ها هم که نمی شود رفت و روی سرشان خراب شد...!!! آپشنِ مورد نظر،همان خوابگاه بود و بس...!!! دوست دارم زودتر بروم و تجربه کسب کنم!!! خوراکِ بنده کسب تجربه است..!! حالا هر نوع تجربه ای...!!! اصلا اگر تجربه کسب نکنم خوابم نمیبرد...!!! اگر تجربه را میشد پودر کرد،میریختم داخل نمک پاش و بر سر غذایم سرازیرش می کردم و با ماستِ خود بسته نوش جانش می کردم....!!! به قول خودم:اصن یه وعضی....!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا