ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

Artificial rain

چه با حاله وقتی داری لذت میبری از قطره های آبی که داره روی سر و صورتت فرود میاد بعد نگاه کنی ببینی فقط تو محدوده ای که تو نشستی داره بارون میاد جاهای دیگه خشکه...بعد..!! کشف کنی که لوله ی آب باز بوده و داشته از سقف آب میریخته...!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

a lovely Thursday

فک دردمان خوب شد..!!! همش ناز و ادا بود...!!! صبح خیـــــلی درد میکرد...بعد از ظهر دردش کمتر شد...عصر کمتر...شب کمتر...و الان دیگه درد ندارم...!!!! جاتون خالی یه هات داگ ِ درست و حسابی هم زدم به بدن...!!!(به زبان کوچه بازاری ها خوانده شود..)!!! که دیگه خوردن ِ این هات داگ ِ گرامی..باعث شد تا به خودمان و بقیه "ثابت" شود که:ما فک دردمان...خوب ِ خوب شده است..!!! امروز....یعنی امشب...به اتفاق ِ خوانواده ی محترمه...رفتیم خرید..!!! خرید ِ دانشگاه و مدرسه و کلاس ِ 3DMAX و کتاب...!!! که انصافا خوب هم خرید کردیم..!! 2 تا مانتو...!!! 3 تا کیف...!!!!! و لوازم الدانشگاه...!!! مثل:خودکار...روان نویس...دفترچه یادداشت...و... حالا هنوز مانده..!! که میخواهیم در هفته ی آینده به باقی ِ خریده ها بپردازیم..!! دیگر... چه مانده که بدان نپرداخته ایم..؟؟!!! آها..!! امروز..!! دوباره امتحان ِ گیتار دادیم و خب..!! قرار بود ما از 80 به بالا بگیریم تا بتوانیم وارد ِ ل ِ و ِ ل ِ بعدی ِ آموزش ِ گیتار بشویم...!!! کاش شعری-چیزی بلد بودم که با این مطلب مناسبتی داشته باشد..!!! اما...خب..!!! the End...!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

My Sweet Grandfather and Grandmother

دیروز...رفتیم خانه ی مامان بزرگ و بابا بزرگمان... مامان بزرگ:من تا شنیدم این بچه قبول شده از خوشحالی تا صبح خواب نرفتم...!!! بابابزرگ:ولی من تا شنیدم بچه قبول شده تا صبح رااااحت خوابیدم...!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

فک درد..!!!

فکر میکنم از دیروز عصر بود...دمدمای شروع ِ دردک های نواحی ِ فک و شقیقه مان...یا به عبارتی طرف ِ راست ِ صورتمان..بیشتر مناطق ِ نزدیک به لپ و آن طرف ترش یعنی بنای گوش و شقیقه و دیگر اجزای آن مناطق که به دلیل ِ در دسترس نداشتن ِ اطلاعات کافی در این زمینه..بردن نامشان مقدور نیست...!!! تا صبح در رختخواب به این فکر میکردم که چرا اینقدر فکم درد می کند...؟؟(آیا..؟؟)!!! تا اینکه نزدیک ساعتای 7 بود که صدای وووو..!! ووووو..!!! وووو...!!! ی ِ گوشیمان مارا به خودمان آورد..!!! کولوچه خانوم بودن..!!! معرفی نوشت کولوچه خانوم:ما یک بار به ایشان گفتیم ما را ساعت 10 بیدار کن..کار داریم..!! حالا لطف میکنن و هر صبح..هر ساعتی که خودشان صلاح بدانند ما را از خواب بیدار میکنند..!! و تا ما تماسش را رد نکنیم دست بردار نیستند که نیستند..!!! خلاصه... تا ساعت های 8 بود که داشتیم کل کل میکردیم سر ِ یک موضوعی به نام ِ :ریزه کاری های رفاقت..!!!(البته خودم این اسمو روش گذاشتم..)!!! که "قطعا" به هیچ نتیجه ی منطقی ای نرسیدیم..!! سپس...حدود ساعت های 10 بود که دیدیم از آشپزخانه صدای ترق و توروق ِ به هم خوردن ِ در ماهیتابه و بشقاب و کتری و این ها می آید که "مسلما" بیانگر این بود که مامان ِ عزیزمان در آشپزخانه حضور دارند..!!! پس..وقت را تلف نکردم و خودم را به مامان ِ عزیز رساندم در حالیکه هر دو دستم روی طرف ِ راست صورتم قرار داشت..!! خلاصه...پس از قر و قمزه (غمزه) ی فراوان پیش ِ مامان ِ عزیز...این تصمیم صادر شد که بهتر است یک حوله گرم کنیم و بگذاریم آنجا تا بلکه خوب شود...!! و "قطعا" این کار با موفقیت ِ هرچه تمام تر انجام شد..!!! حالا...ما در اینترنت هستیم...و مشغول ِ به ثبت رساندن ِ فک دردمان در یک صبح ِ 5 شنبه ی زیبا... پ.ن:منتظر اخبار ِ بعدی از فک درد ِ اینجانب...باشید..!!  پ.ن 2:هرکس که راجع به فک درد اطلاعاتی دارد از ما دریغ نفرماید..!!! پ.ن3:با تشکر از موقعیتی که در اختیار ِ من قرار دادید..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

یک روز ِ مدرسه ای....

ساعت 9 صبحه...تلفن زنگ میخوره....به زووور کشون کشون پا میشم میرم گوشی رو بر میدارم... جق جقه خانومن..!! میگه:خواب بودی؟!!پاشو بریم مدرسه من زنگ زدم خانوم مدیر گفت بیاین مدرسه مدرک دیپلمتونو وردارین برین..!! یادت باشه باید پرینت قبولیمونم ببریم چون خانوم باور نمیکنه ما قبول شدیم...!! باشه؟؟ من هنوز تو شوک ِ بیدار-خوابیم...میگم باشه تو رفتی؟؟ میگه نه دارم میرم اگه بخوای میام دنبالت!!! فقط برو پرینت بگیر بیا بریم... صبحونه رو میخورم و آماده میشم....پرینت خودمو اونو میگیرم میذارم تو کیفم+کتاب ِ گاج ِ روانشناسی ای که یه زمانی از کتابخونه ی مدرسه کش رفته بودیم بدون اینکه اسممون جایی ثبت شه و مسئولی چیزی شاهد کش رفتن ما باشه...(آخه نه که اون زمان تو اوووجه درس و کنکور و تست و این حرفا بودیم همین جور مثل گشنه گان ِ اسیر در بند میرفتیم از هر سوراخ سنبه ای کتاب ورمیداشتیم حالا میخواد صاحب داشته باشه...میخواد نداشته باشه..میخواد واسه بیت المال باشه...میخواد نباشه..!!!ما که گشنه ایم...!!!)!!! آماده میشم دنبال مقنعم میگردم پیداش نمیکنم جق جقه میرسه...میاد زنگ میزنه میرم درو وا میکنم میگه هنوز حاضر نیستی؟! میگم نه مقنعم گم شده میگه عیب نداره بابا با شال بیا..!! شال ِ ترنجمو سرم میکنم... پیاده میریم تا مدرسه تو راه چرند و پرند زیاد میگیم تا اینکه میرسیم تو مدرسه... میریم تو دفتر!! ا..!! صابون خانومم اونجاست!! میریم سلام و احوال پرسی... خانوم مدیر و خانوم معاون خوش لبخند و خانومه آبدارچی هم حضور دارن..!! همیشه جلوی خانوم مدیر هول میشم و نمی تونم درست و حسابی احساساتمو نسبت بهش بیان کنم که چقد دلم براش تنگ شده بود..!! میریم میشنیم رو صندلی ِ دبیرا و منتظر میشم که پرونده ی صابون خانومو بدن..(چون اون حواسش جمع بود کارنامه رتبشو آورده بود ولی ما نبرده بودیم پس...شرمنده)!!! خواستیم با تاکسی بریم خونه هامون که من و جق و جقه کارنامه هامونو برداریم و صابون خانومم بره کتابایی که همراه ما از کتابخونه کش رفته بود رو بیاره...که یهو خانوم مدیر به یک نکته ی خیلی ظریف اشاره میکنن...!!! اونم این که: این بچه ها که کارنامه ی پیش دانشگاهیشون نیومده..!!!! بدون کارنامشون نمیشه ثبت نام کنن..!!! و آخر سر تصمیم نهایی گرفته میشود که هرگاه کارنامه های پیش دانشگاهیمون اومدن...اون وقت بیایم و کلا پرونده و مدرک و همه جل و پلاسمونو ور داریم و بریم و دیگه ام پشت سرمونو نگاه نکنیم..!!! فقط خانوم معاون خوش لبخند هم به نکته ی بسار تا بسیار ظریفی اشاره فرمودند که:هر از گاهی بهمون سر بزنید بچه ها...(این جا اشک تو چشامون جمع میشه)..ادامه نوشت حرف های خانوم معاون ِ خوش لبخند:بین ترماتون تو بهمن بیاین...(این جا هم باز اشکای بیشتری تو چشامون جمع میشه).... سرانجام نوبت میرسه به خداحافظی و عجز و لابه و طلبیدن حلالیت..!!! که اونم با موفقیت انجام میشه...!! در همین اثنا می پرسیم:ا..!! خانوم راستی بچه های تجربی چیکار کردن؟؟ خانوم معاون ِ خوش لبخند:....که هرچی بهش زنگ میزنم گوشیش خاموشه...!! بی معرفت..!! (اینجاست که همه چیز راجع به هویت اصلی ِ ....دستگیرمان می شود...)!!! و در آخر....می رویم سراغ ِ کلاس...!!! همه اش چهره ی آقای رزمی در برابرم به نمایش در می آمد بی آنکه بخواهم...!! و در آخر....با گرفتن ِ ِ چند عکس ِ یادگاری....روز ِ مدرسه ایمون به اتمام میرسه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

اندر احوالات ِ نتایج ِ کنـ ـ ـکـ ـ ـــور...!!!

.... خب دیگه...!!! نتیجه های ملی هم امروز صبح دیدیم...!!! بعد از خوردن صبحانه متوجه شدیم که اس ام اس بابا راست بود.... خب...اونی که میخواستم نـ ـشـ ــد....ولی اونی هم که نمیخواستیم نـ ـشـ ــد.... آزاد که زبان و ادبیات فارسی قبول شدم...ملی هم باز زبان و ادبیات فارسی قبول شدم...!!! انگار این زبان و ادبیات فارسی این گلوی ما رو سفت چسبیده و میگه:مینا... من ولت نمیکنم...!! هرجا بری باهاتم!!(بهتر شد چون اینجوری دیگه کاسه چه کنم چه کنم نمیگیرم دستم که حالا کدومو برم؟؟!!!)!!! ولی خدا رو شکر رشتمو دوست دارم...بعد از روانشناسی این رشته مدّ نظرم بود...!! در اصلم مهم رشته اس...!!! 3 همکلاسی ِ عزیزمان هم بلاخره یه جایی قبول شدن دو تا شون پیام نور اون یکی بیرجند..!! منم که ملی...!!! فقط صابون خانوم از رشته اش خوشش نمیاد...از شهرش چرا..ولی رشته اش نه....(من بر عکسم از رشته ام خوشم میاد ولی شهرم....(که اونم بهش عادت می کنم مشکل حادّی نیست)...خب!!! کجا بودیم؟؟ آهان صابون خانوم...!!! صابون خانوم مدیریت دولتی قبول شده...میخواست مدیریت صنعتی قبول شه...ولی مدیریت دولتی قبول شده...منم امروز زنگ زدم باهاش صحبت کردم ولی خوشحال بود...فک کنم راضی شده...دختر خوب به این میگن..!! راضیه به رضای خدا!!!نه مثل یه بنده خدایی همش ناشکری کنه و بزنه تو سر ِ خودش که چرا اونی که میخواسته نشده..!! به قول بابام:آدما خیلی چیزا میخوان ولی خب!!! بهش نمیرسن..!!!من خودم...وقتی بچه بودم...اسکیت میخواستم!! ولی بهش نرسیدم...الان مردم..؟؟!!! نه...!!! والا...!!! آره دیگه... خب...!!! دیگه چی میمونه...؟؟ آهان..!! دوشنبه ی هفته آینده باید بریم واسه ثبت نام..!!! خدا کنه کلاسامون از بهمن شروع شه چند ماه دیگه هم به همین یللی تللی هامون ادامه بدیم..!!! آخه خیلی بهمون چسبیده...!!! جا داره بگم:هوای حوصله ی درس و مشق ابریست...!!!! پ.ن:امروز مامان بزرگ و بابابزرگمم زنگ زدن...!!! یه دور با همه خونواده حرف زدن...!!! پ.ن(2):امروز رفتیم سینما فیلم ِ "ورود آقایان ممنوع" رو دیدیم...!!!! خیلی با مزه بود..!!!! اون تیکه آخرش که بهاره رهنما میگفت:"....وااای آقای جبلی امروز انقد به من اضطراب وارد شد......" خیلی با مزه شده بود...!!! کلا بهاره رهنما تو این فیلم خیلی با نمک بود...!!! ویشکا آسایش هم که مامان بابای گرام خیلی تحسینش کردن..!!! کلا با دیدن این فیلم دلم واسه مدرسه تنگ شد یه لحظه...!!(ولی خدا رو شکر یه حس ِ لحظه ای بود..خیلی دووم نداشت...)!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ارواز ِ من (*:ارواز:جمع ِ روزها...)

روز ِ پنجشنبه:رفتیم امتحان ِِِ گیتار دادیم و...خب طبق معمول.... سول می فا دو سل می،می،می،می،می،....!!!! از 100 بگیر 50...!!! روز ِ پنجشنبه:با دو تن از دوستان رفتیم بیرون کل ِ شهر را پیاده راه رفتیم و فقط چیز های فانی خریدیم مثل خوراکی...چیزهای مادی مثل لباس و کیف و کفش و...را گذاشتیم برای بعد ِ نتایج ِ کنکور...!!! روز ِ پنجشنبه:به اتفاق ِ مادر ِ گرام یک برنامه ی تلوزیونی راجع به Depression تماشا کردیم که ما یک نکته ی کلیدی از آن برداشتیم آن هم این بود که=> مـــوز زیاد بخورید...!!! روز ِ جمعه:به بهانه ی پس دادن ِ قابلمه رفتیم دم ِ خانه ی خالــه...!!! شوهر خاله سرما خورده بود...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

شربت آب و شکر...

شربت آب و شکر... در یک روز پاییزی... با صرف دسر بارون... در یک خاطره ی ۴ نفره...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا