وقتی شخصی از اطرافم به بن بست معنوی می رسه تو زندگیش و میخواد با من درد و دل کنه به نوعی،فوری دستور عنایت می فرماد که:تو اگه جای من بودی چیکار می کردی؟! هـــا؟!...این قضیه بدترین موقعیتیه که یه آدم می تونه توش قرار بگیره.اگه طرف بگه همه ی غصه هامو میریزم دور و به آینده ی روشن و پر از گل و بلبلم فکر می کنم که خب،مسلما یه دروغ محضه و طبق تجربه های شخصیم این یه مورد اصلا جواب نمیده.وقتی هم که بخوای راستشو بگی و توقع جواب دادنم داشته باشی،میگی:هیچی.داغون میشم...!!! و طرف اون ور یه فشار سنگین میاد روش که اونم الساعه باس داغون شه و خاکسترش بریزه رو قالی!!!
تازه...اگه اون طرف خیلی داره گند میزنه به زندگیش و همین جور خاک ورمیداره میریزه رو سرش،وقتی با اس بهش بگی:فلانی!!! توروخدا بس کن!!!(یعنی به این حرف های نا امید کننده و دلسرد کننده ات ادامه نده)...طرف فک می کنه تو داری میگی:بس کن بذار من بخوابم!! ساعت ۱ نصفه شبه!!! و فورا میگه:باشه تو هم همدرد نیستی،درکم نمیکنی،شب به خیر...!!! ........................حالا بیا و درستش کن!!!
اوصولا من داروی مسکن خوبی نیستم...!!! هرکیم که بام درد و دل کرده بن بست معنویش کمرنگ تر نشده هیچ.پر رنگ ترم شده.ولی از این بابتم اصلا ناراحت نیستم...چرا؟ چون نمی دونم چرا ناراحت نیستم.منتهای مراتب به بن بست رسیدن خیلی ها تو زندگیم،منو یاد بن بستای خودم میندازه...از این جور بن بستا تو زندگی ماها اونقد زیاده که نمیشه شمردشون...ولی ما با همین بن بستا زنده ایم.اگه هیچ بن بستی تو زندگیمون نبود اشکامون بلا استفاده می موند و ممکن بود چشممون ورم کنه از این که مخزن اشکمون خالی نشده!!! یا اینکه هیچ وقت با همدیگه دوست نمی شدیم تا با هم درد و دل کنیم.اصلا ماها اگه به بن بست نرسیم موجود غیر طبیعی ای هستیم در این سرزمین!!! موجودی عجیب و فضایی!!!
به قول پگاه تو فیلمی که دیشب دیدم:((اوصولا با نا امیدی راحت تریم.))