ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۴۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

1 ماه و خُرده ای مانده به پاییز

الان....این لحظه....به قولا،دیس مومنت...!!! بوی بارون داره نوید میده که داره هوا سرد میشه.... هوا ابری شده اتاق یه نمه تاریکه.... شبیه بعد از ظهراییه که صبش امتحان نوبت اول میدادیم برمیگشتیم خونه... الان خواب میچسبه...!!! خوابی با دغدغه.... خوابی که باس یک چشمت باز باشه و اون یکی بسته... تا شاید از تاسیسات بیان تا شیر آبو درست کنن... ترس از اینکه خواهر کوچولو نتونه جلوی اون همه مردِ قد بلند با یونیفرم تیره درست بگه که مشکل آب چیه و به یه بزرگترِ خوابالو و کم حوصله احتیاج پیدا بشه.... بدترین صدای دنیا زنگِ درِ خونس وقتی خوابی..... هی با خودت میگی نه...حتما یکی تو خونه هست که درو باز کنه ولی...آخر سر خودت باس پاشی... تا بخوای بفهمی چی شد کی بود واسه چی اومده بود دیگه ولوو شدی رو زمین اون لحظه آرزو می کنی ای کاش این شیر لعنتی درست بود...!!!   بوی بارون داره میاد....خواهر کوچولو بغل دستِ من نشسته داره خواص بوی بارونو برام میگه: بوی بارون میکروب کشه بوی بیرون سوراخای بینیِ آدمو وا می کنه تا بهتر نفس بکشیم الان من بینیم داره میسوزه مینا (هم زمان صدای تیک تیک کردن موسشم میاد)   میخوام برم بیرون عکس بندازم ولی هیچ لباس گرمی دم دستم نیست که بپوشم. تنها چیزی که دم دستمه چادر نمازی خواهرمه که تا زانوهام میرسه و امروزم که درو واسه مردِ تاسیساتی باز کردم حواسم نبود چادره اندازه قدِ رشیدِ من نیست!!! الان نه حس و حال آهنگ و گیتار و شمع و گل و پروانه دارم نه بوی بارون و طبیعت و چه میدونم زیر باران باید رفت و از این ها.... الان فقط دارم با خودم فک می کنم زمستون امسال چه جوری شروع میشه و چه جوری تموم میشه... هنوز ۱ ماه و خرده ای مونده تا پاییز....اسمِ فیلمه چی بود؟ دو قدم مانده تا پاییز؟ دو دیقه مانده تا پاییز؟! یه همچی چیزی بود دقیق یادم نیس....از اون فیلمای اسکار گرفته ام بود...   این عکسو نمی دونم کی گرفتم ولی می دونم اون موقع اینجوری  بودم وقتی گرفتمش.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

1 ماه و خُرده ای مانده به پاییز

الان....این لحظه....به قولا،دیس مومنت...!!! بوی بارون داره نوید میده که داره هوا سرد میشه.... هوا ابری شده اتاق یه نمه تاریکه.... شبیه بعد از ظهراییه که صبش امتحان نوبت اول میدادیم برمیگشتیم خونه... الان خواب میچسبه...!!! خوابی با دغدغه.... خوابی که باس یک چشمت باز باشه و اون یکی بسته... تا شاید از تاسیسات بیان تا شیر آبو درست کنن... ترس از اینکه خواهر کوچولو نتونه جلوی اون همه مردِ قد بلند با یونیفرم تیره درست بگه که مشکل آب چیه و به یه بزرگترِ خوابالو و کم حوصله احتیاج پیدا بشه.... بدترین صدای دنیا زنگِ درِ خونس وقتی خوابی..... هی با خودت میگی نه...حتما یکی تو خونه هست که درو باز کنه ولی...آخر سر خودت باس پاشی... تا بخوای بفهمی چی شد کی بود واسه چی اومده بود دیگه ولوو شدی رو زمین اون لحظه آرزو می کنی ای کاش این شیر لعنتی درست بود...!!!   بوی بارون داره میاد....خواهر کوچولو بغل دستِ من نشسته داره خواص بوی بارونو برام میگه: بوی بارون میکروب کشه بوی بیرون سوراخای بینیِ آدمو وا می کنه تا بهتر نفس بکشیم الان من بینیم داره میسوزه مینا (هم زمان صدای تیک تیک کردن موسشم میاد)   میخوام برم بیرون عکس بندازم ولی هیچ لباس گرمی دم دستم نیست که بپوشم. تنها چیزی که دم دستمه چادر نمازی خواهرمه که تا زانوهام میرسه و امروزم که درو واسه مردِ تاسیساتی باز کردم حواسم نبود چادره اندازه قدِ رشیدِ من نیست!!! الان نه حس و حال آهنگ و گیتار و شمع و گل و پروانه دارم نه بوی بارون و طبیعت و چه میدونم زیر باران باید رفت و از این ها.... الان فقط دارم با خودم فک می کنم زمستون امسال چه جوری شروع میشه و چه جوری تموم میشه... هنوز ۱ ماه و خرده ای مونده تا پاییز....اسمِ فیلمه چی بود؟ دو قدم مانده تا پاییز؟ دو دیقه مانده تا پاییز؟! یه همچی چیزی بود دقیق یادم نیس....از اون فیلمای اسکار گرفته ام بود...   این عکسو نمی دونم کی گرفتم ولی می دونم اون موقع اینجوری  بودم وقتی گرفتمش.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

♥ مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی؟ رود گفت: گذشتم....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

♥ مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی؟ رود گفت: گذشتم....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خدا چی خلق کرده

یه آدم می تونه در آنِ واحد بهترین و بدترین اتفاق زندگیت بشه...!!!!  اِندِ مهندسی!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خدا چی خلق کرده

یه آدم می تونه در آنِ واحد بهترین و بدترین اتفاق زندگیت بشه...!!!!  اِندِ مهندسی!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

صخره

هی صحبت هایمان مسئله ساز می شود.... نمی شود با تو فاصله نگرفت.... نمی شود با تو دم خور نشد.... نمی شود یک لحظه آسوده از منطق محکمت زندگی کرد... من وسط راه زندگی ام،مستانه و سرخوشانه،خوب یا بد راه می روم و یکهو!!! در جا می نشانی ام!!! دقیقا مانند کیارا،دختر کوچولوی سیمبا،که هر روز در آروزی دیدن آن دنیایی که آن ور صخره ی پراید بود پر پر میزد و سیمبا نگران و آشفته...خیالات کودکش را تماشا می کرد و آرزو داشت تا کیارا هیچ وقت با دنیای آن ور صخره ارتباط پیدا نکند....کیارا دختر پادشاه جنگل بود....دختری که با به دنیا آمدنش همه ی حیوانات را،از کوچک و بزرگ،به تعظیم واداشت....کیارا...دختری از صخره ی پراید....صخره ای که از ابتدای فیلم،تا انتهای فیلم؛عظمتش را حفظ می کرد....دخترِ کسی در این صخره پا به دنیا گذاشت که زمینِ جنگل زیر سلطه ی او بود....سیمبا...با غرور و بزرگ....با روحی لطیف و پر از درد....با روحی که با روحِ پدرش،موفاسا در هم آمیخته بود...در مسیر باد می ایستاد....با چشمان غم زده و مغرورش به دخترش می نگریست که چگونه با پروانه ها بازی می کند و هر دم نگران بود...نگران بود که نکند روزی برسد که کیارا...به آن ور صخره راه پیدا کند....برود در دنیای شیرهایی که برای سیر کردن شکمشان و روحِ پلیدشان،حاضرند حتی هم نوعان خود را هم بدرند و شام شبشان را مهیا کنند....شیرهایی که حتی از جان برادرانِ خود نیز نمی گذرند...شیرهایی که معنی خوبی و اصالت را نمی فهمند....شیرهایی کثیف و فرصت طلب.... حال،حسِ همان کیارا را دارم....دردش را حس می کنم....با وجود اینکه در راهِ رسیدن به آن ور صخره بارها صدمه دیده و جسم و جانش زخم شده،به همه دروغ گفته و منتظر شده تا بزرگ شود،باز هم همان کار خودش را می کند.... تکه ای را به یاد می آورم که سیمبا،دستانش را جلوی دخترش می گذارد و با نگاهش بر صورتش می کوبد که دیگر حق نداری پایت را از این صخره به بیرون بگذاری....!!! کیارا،غرق در رویا.....ناگهان می ایستد،به چشمان پدرش می نگرد،از همان راهی که رفته بود بر میگردد و گریه را سر می دهد....سیمبا....با گریه ی دخترش،غم عالم بر دلش می نشیند.... حال....من....۱۹ سال تمام در دامان تو سر کرده ام و هربار به دنبال پروانه ای می گردم تا خودم را با آن سرگرم کنم و پا به قلمرویی دیگر بگذارم....با منطقت سد راهم می شوی...در جا سکته می زنم....می نشینم....زانوهایم را بغل می گیرم...و به این فکر می کنم که چرا پس از گذشتنِ این همه سال،هنوز نتوانسته ام دختری باشم که باید باشم....دختری باشم که تو می خواهی....چرا من نمی توانم جوری زندگی ام را تنظیم کنم که به هیچ صخره ی دیگری جز صخره ی خودمان چشم ندوزم و در پی یافتن روزنه ای برای فرار نباشم....چرا هرکار که می کنم....نمی توانم برای یک بار هم که شده...سرم را بالا بگیرم و کمرم را صاف کنم و به چشمان ات نگاه کنم تا تو بتوانی آن دختری که همیشه آرزویش را داشتی در آن ببینی،انگشت اشاره ات را مثل همیشه بالا ببری و بگویی:آفرین!!! چرا مدام یک چیزی باید در من وول بخورد که من باید هرجوری شده به آن صخره ای که پشت رودخانه است برسم....همان قلمرویی که از دور مانند چشمه ای بهشتی می ماند و وقتی به آن رسیدی،چشم های تمساح ها و کروکدیل هایی را میبینی که به تو می گویند:طعمه....و چرا من باید رودخانه که نزدیک خانه مان است و تو هر روز صورتت را در آن می شویی را لجن زاری بیش نبینم؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

صخره

هی صحبت هایمان مسئله ساز می شود.... نمی شود با تو فاصله نگرفت.... نمی شود با تو دم خور نشد.... نمی شود یک لحظه آسوده از منطق محکمت زندگی کرد... من وسط راه زندگی ام،مستانه و سرخوشانه،خوب یا بد راه می روم و یکهو!!! در جا می نشانی ام!!! دقیقا مانند کیارا،دختر کوچولوی سیمبا،که هر روز در آروزی دیدن آن دنیایی که آن ور صخره ی پراید بود پر پر میزد و سیمبا نگران و آشفته...خیالات کودکش را تماشا می کرد و آرزو داشت تا کیارا هیچ وقت با دنیای آن ور صخره ارتباط پیدا نکند....کیارا دختر پادشاه جنگل بود....دختری که با به دنیا آمدنش همه ی حیوانات را،از کوچک و بزرگ،به تعظیم واداشت....کیارا...دختری از صخره ی پراید....صخره ای که از ابتدای فیلم،تا انتهای فیلم؛عظمتش را حفظ می کرد....دخترِ کسی در این صخره پا به دنیا گذاشت که زمینِ جنگل زیر سلطه ی او بود....سیمبا...با غرور و بزرگ....با روحی لطیف و پر از درد....با روحی که با روحِ پدرش،موفاسا در هم آمیخته بود...در مسیر باد می ایستاد....با چشمان غم زده و مغرورش به دخترش می نگریست که چگونه با پروانه ها بازی می کند و هر دم نگران بود...نگران بود که نکند روزی برسد که کیارا...به آن ور صخره راه پیدا کند....برود در دنیای شیرهایی که برای سیر کردن شکمشان و روحِ پلیدشان،حاضرند حتی هم نوعان خود را هم بدرند و شام شبشان را مهیا کنند....شیرهایی که حتی از جان برادرانِ خود نیز نمی گذرند...شیرهایی که معنی خوبی و اصالت را نمی فهمند....شیرهایی کثیف و فرصت طلب.... حال،حسِ همان کیارا را دارم....دردش را حس می کنم....با وجود اینکه در راهِ رسیدن به آن ور صخره بارها صدمه دیده و جسم و جانش زخم شده،به همه دروغ گفته و منتظر شده تا بزرگ شود،باز هم همان کار خودش را می کند.... تکه ای را به یاد می آورم که سیمبا،دستانش را جلوی دخترش می گذارد و با نگاهش بر صورتش می کوبد که دیگر حق نداری پایت را از این صخره به بیرون بگذاری....!!! کیارا،غرق در رویا.....ناگهان می ایستد،به چشمان پدرش می نگرد،از همان راهی که رفته بود بر میگردد و گریه را سر می دهد....سیمبا....با گریه ی دخترش،غم عالم بر دلش می نشیند.... حال....من....۱۹ سال تمام در دامان تو سر کرده ام و هربار به دنبال پروانه ای می گردم تا خودم را با آن سرگرم کنم و پا به قلمرویی دیگر بگذارم....با منطقت سد راهم می شوی...در جا سکته می زنم....می نشینم....زانوهایم را بغل می گیرم...و به این فکر می کنم که چرا پس از گذشتنِ این همه سال،هنوز نتوانسته ام دختری باشم که باید باشم....دختری باشم که تو می خواهی....چرا من نمی توانم جوری زندگی ام را تنظیم کنم که به هیچ صخره ی دیگری جز صخره ی خودمان چشم ندوزم و در پی یافتن روزنه ای برای فرار نباشم....چرا هرکار که می کنم....نمی توانم برای یک بار هم که شده...سرم را بالا بگیرم و کمرم را صاف کنم و به چشمان ات نگاه کنم تا تو بتوانی آن دختری که همیشه آرزویش را داشتی در آن ببینی،انگشت اشاره ات را مثل همیشه بالا ببری و بگویی:آفرین!!! چرا مدام یک چیزی باید در من وول بخورد که من باید هرجوری شده به آن صخره ای که پشت رودخانه است برسم....همان قلمرویی که از دور مانند چشمه ای بهشتی می ماند و وقتی به آن رسیدی،چشم های تمساح ها و کروکدیل هایی را میبینی که به تو می گویند:طعمه....و چرا من باید رودخانه که نزدیک خانه مان است و تو هر روز صورتت را در آن می شویی را لجن زاری بیش نبینم؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ولش کن یارو رو!!!

مکالمه ی منُ خواهرم در یک شبِ رمضانی: خواهر:مینا این اِرور چیه هی میاد هرچیم میزنم نمیره؟ من:(در حال کامنت گذاشتن برای یک مترسک):چیزی نیست محلش نذار خودش میره.این جور آدما رو باس بهشون کم محلی کرد تا گورشونو گم کنن برن...!! خواهر:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ولش کن یارو رو!!!

مکالمه ی منُ خواهرم در یک شبِ رمضانی: خواهر:مینا این اِرور چیه هی میاد هرچیم میزنم نمیره؟ من:(در حال کامنت گذاشتن برای یک مترسک):چیزی نیست محلش نذار خودش میره.این جور آدما رو باس بهشون کم محلی کرد تا گورشونو گم کنن برن...!! خواهر:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا