ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۲۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

زهی خیال باطل

در این تابستانِ دلچسب،جای یک دوچرخه ی سبد دارِ دخترانه و یک کیفِ کوچک و تلِ مویِ سفید پاپیونی و فول آلبوم فرامرز اصلانی به شدت خالیست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

زهی خیال باطل

در این تابستانِ دلچسب،جای یک دوچرخه ی سبد دارِ دخترانه و یک کیفِ کوچک و تلِ مویِ سفید پاپیونی و فول آلبوم فرامرز اصلانی به شدت خالیست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

اندر مقوله ی بیست ساله شدن

مرا از آب نگیرید هنوز از تازگیِ موهایم چند دهه بیش نگذشته است هنوز این ماهی کوچک میان نبض من دارد تکان تکان می خورد... و زمان کم کم پتکش را بر سرت می کوبد که باید از پیله بیرون آیی و در ورژن شاعرانه ترش:وقتِ پروانه شدن است!!! بیست سال در هویتِ یک کرمِ ابریشمِ موزی در یک چارچوبِ مشخص شده از طرفِ خودم بر سلکِ کرمکی زندگی ای گذراندم...هر از گاهی هم از روی شیطنتِ همراه با زبلی اندک سری گرداندم سمتِ پنجره ی جهانِ بیرون...با کرمِ ضد آفتاب البته! نه شکل و شمایلِ درست حسابی ای داشتم و نه روحِ پیوند خورده با چیزِ به درد بخوری... تنها می خزیدمُ پیش می رفتم و روزها را با یک مشت برگِ ریش ریش شده سپری می کردم... مدتی گیتار زدم اما لازمه ی گیتار زدن از این به وادی به وادیِ دیگر رفتن نیستُ جابه جاییِ وادی ها اساسا در ذاتِ من ریشه دوانده... هنوز 8 سال از کرمِ ابریشم شدنم نگذشته بود که یک کرمِ ابریشمِ کوچک دیگر در همسایگی من به دنیا آمد...نامش را "مینو" گذاشته بودند.او هنوز هم همان کرم ابریشم است و روی سردر پیله اش نوشته :hello و رنگ آمیزی اش کرده... شبی که مینو به دنیا آمده بود اولین شبی بود که من طلوعِ خورشید را دیدم.و بعد از آن شب،آن فرّ میترایی باعث شد تا بازم هم طلوع خورشید را ببینم با این تفاوت که در آبانِ سال 1379 خبری از سردردِ کورکننده ی صبحگاهی نبود ولی در سال های بعد از آن ، آن سردرد ها هم شروع شد... کم کم دست و پا در آوردم،مژه هایم رشد کردند،دست هایم شکلِ متناسبی به خود گرفتند،شدم 47 کیلو...بعدش هم یاد گرفتم رژ بزنم و تل های رنگی رنگی به موهایم بزنم و جیلینگ جیلینگ النگوی مجعد طلا بر دست هایم آویزان کنم... پریروز رفتم رای دادم و اولین مُهرِِ ارغوانیِ مِهر بر شناسنامه ام نقش بست... و در نهایت، امروز بیست ساله شدم و سرم درد می کند،تمام بدنم درد می کند،از پیله بیرون آمدن سخت است...پروانه شدن درد دارد.پروانه ای که "هنوز یک ماهی کوچک میان نبضش دارد تکان تکان می خورد" Fin + اثر از :استاد بهاء الدین محمدی راد + شعر از:استاد نرگس باقری + فرآیند بیست ساله شدن از:عمر من
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

اندر مقوله ی بیست ساله شدن

مرا از آب نگیرید هنوز از تازگیِ موهایم چند دهه بیش نگذشته است هنوز این ماهی کوچک میان نبض من دارد تکان تکان می خورد... و زمان کم کم پتکش را بر سرت می کوبد که باید از پیله بیرون آیی و در ورژن شاعرانه ترش:وقتِ پروانه شدن است!!! بیست سال در هویتِ یک کرمِ ابریشمِ موزی در یک چارچوبِ مشخص شده از طرفِ خودم بر سلکِ کرمکی زندگی ای گذراندم...هر از گاهی هم از روی شیطنتِ همراه با زبلی اندک سری گرداندم سمتِ پنجره ی جهانِ بیرون...با کرمِ ضد آفتاب البته! نه شکل و شمایلِ درست حسابی ای داشتم و نه روحِ پیوند خورده با چیزِ به درد بخوری... تنها می خزیدمُ پیش می رفتم و روزها را با یک مشت برگِ ریش ریش شده سپری می کردم... مدتی گیتار زدم اما لازمه ی گیتار زدن از این به وادی به وادیِ دیگر رفتن نیستُ جابه جاییِ وادی ها اساسا در ذاتِ من ریشه دوانده... هنوز 8 سال از کرمِ ابریشم شدنم نگذشته بود که یک کرمِ ابریشمِ کوچک دیگر در همسایگی من به دنیا آمد...نامش را "مینو" گذاشته بودند.او هنوز هم همان کرم ابریشم است و روی سردر پیله اش نوشته :hello و رنگ آمیزی اش کرده... شبی که مینو به دنیا آمده بود اولین شبی بود که من طلوعِ خورشید را دیدم.و بعد از آن شب،آن فرّ میترایی باعث شد تا بازم هم طلوع خورشید را ببینم با این تفاوت که در آبانِ سال 1379 خبری از سردردِ کورکننده ی صبحگاهی نبود ولی در سال های بعد از آن ، آن سردرد ها هم شروع شد... کم کم دست و پا در آوردم،مژه هایم رشد کردند،دست هایم شکلِ متناسبی به خود گرفتند،شدم 47 کیلو...بعدش هم یاد گرفتم رژ بزنم و تل های رنگی رنگی به موهایم بزنم و جیلینگ جیلینگ النگوی مجعد طلا بر دست هایم آویزان کنم... پریروز رفتم رای دادم و اولین مُهرِِ ارغوانیِ مِهر بر شناسنامه ام نقش بست... و در نهایت، امروز بیست ساله شدم و سرم درد می کند،تمام بدنم درد می کند،از پیله بیرون آمدن سخت است...پروانه شدن درد دارد.پروانه ای که "هنوز یک ماهی کوچک میان نبضش دارد تکان تکان می خورد" Fin + اثر از :استاد بهاء الدین محمدی راد + شعر از:استاد نرگس باقری + فرآیند بیست ساله شدن از:عمر من
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

جهتِ دیسترکت شدن از جریاناتِ انتخاباتی

زامبی ها هم عاشق می شوند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

جهتِ دیسترکت شدن از جریاناتِ انتخاباتی

زامبی ها هم عاشق می شوند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خالق نبودیم که اینم شدیم!!

ما امروز خانوادگی،به صورتِ دسته جمعی-زیارتی رفتیم و حماسه ای را آفریدیم!! باشد که بتوانیم به درستی برای این حماسه ی نو رسیده خدایی کنیم. + به این قضیه عنایتی داشته باشید=>منصورِ حلاج نمیگفت من خدام،میگفت من "خدایی" ام... Do You Understand?!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خالق نبودیم که اینم شدیم!!

ما امروز خانوادگی،به صورتِ دسته جمعی-زیارتی رفتیم و حماسه ای را آفریدیم!! باشد که بتوانیم به درستی برای این حماسه ی نو رسیده خدایی کنیم. + به این قضیه عنایتی داشته باشید=>منصورِ حلاج نمیگفت من خدام،میگفت من "خدایی" ام... Do You Understand?!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

the mix of the summer and the winter in one page

مگر می شود بدونِ نون مرباییُ باقالی پلوُ نقاشی های رنگ و وارنگِ خواهر کوچولوُ فصلنامه ی فرهنگ مردمُ فیلم های زامبیُ مودمِ خاکستریِ پنج چشمُ آهنگ های "despina vandi" ُجواب ندانِ اس م اس های دوستانُ شیر عسلُ دیدار هر روزه با کبریت و صدای FisSsSsS اش را که می زنم در آبُ دانلود نرم افزارهای حرفِ مفتُ آنیستال کردنِ همه ی آن نرم افزارهای حرفِ مفتُ احساسِ خالی بودنِ جای تم های فانتزی، اسمِ این روزها را گذاشت تابستان؟! مگر می شود بدونِ ترشی های خوشمزه ی مامان بزرگُ موهای ژولیده ی بابابزرگِ خواب آلودُ بخاریِ مهربانِ بغل دیوارُ آهنگ های گروه "within temptation" و طعمِ گسِ بارونُ صدای اقامه گفتنِ بابابزرگ در اوانِ بامدادُ دلتنگی های آزاردهنده ولی خوش هیکلُ جوک های درجه یکِ خاله مانداناُ شنیدنِ صدای زنگ خانهُ آمدن پسر عمو های بازیگوشُ کلاه و شال های انبوهِ تقدیمی از طرفِ مامانُ درد گرفتنِ دست های بابا از شدت سرماُ نقاشی کشیدن های خواهر کوچولو روی بخار شیشه ی ماشینُ بوت های خوشگلُ بلال های ریزُ مسما های مامان بزرگُ پتوهای نرم و سرمای استخوان سوزِ دانشگاهِ یخیُ منِِ برفی،اسم آن روزها را گذاشت زمستان؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

the mix of the summer and the winter in one page

مگر می شود بدونِ نون مرباییُ باقالی پلوُ نقاشی های رنگ و وارنگِ خواهر کوچولوُ فصلنامه ی فرهنگ مردمُ فیلم های زامبیُ مودمِ خاکستریِ پنج چشمُ آهنگ های "despina vandi" ُجواب ندانِ اس م اس های دوستانُ شیر عسلُ دیدار هر روزه با کبریت و صدای FisSsSsS اش را که می زنم در آبُ دانلود نرم افزارهای حرفِ مفتُ آنیستال کردنِ همه ی آن نرم افزارهای حرفِ مفتُ احساسِ خالی بودنِ جای تم های فانتزی، اسمِ این روزها را گذاشت تابستان؟! مگر می شود بدونِ ترشی های خوشمزه ی مامان بزرگُ موهای ژولیده ی بابابزرگِ خواب آلودُ بخاریِ مهربانِ بغل دیوارُ آهنگ های گروه "within temptation" و طعمِ گسِ بارونُ صدای اقامه گفتنِ بابابزرگ در اوانِ بامدادُ دلتنگی های آزاردهنده ولی خوش هیکلُ جوک های درجه یکِ خاله مانداناُ شنیدنِ صدای زنگ خانهُ آمدن پسر عمو های بازیگوشُ کلاه و شال های انبوهِ تقدیمی از طرفِ مامانُ درد گرفتنِ دست های بابا از شدت سرماُ نقاشی کشیدن های خواهر کوچولو روی بخار شیشه ی ماشینُ بوت های خوشگلُ بلال های ریزُ مسما های مامان بزرگُ پتوهای نرم و سرمای استخوان سوزِ دانشگاهِ یخیُ منِِ برفی،اسم آن روزها را گذاشت زمستان؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا