ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

قراری که دیگر سر جایش نیست

قرارم با خودم این بود که  طی کنم بی خیالیِ چیزهایی را که مثل پنیرند،و مثل سالیان سالی که متروک منش آمدمُ متروک منش تر،رفتم،بیایم و از قلعه ای بگویم که ساخت چین است ،یا از گوشتک های گرم نرم آلودی بگویم که منتهایش می رسد به کسی که مرا به دنیا آورد،یا از  تغییر رویه های نابهنگامِ ناردانه مان که گاهی گلستانمان می کند و گاهی خارستان،یا از ملاقاتم با بزرگانی بگویم که با وجودشان باعث می شوند بیش از پیش شیدای رشته ام شوم و بی خویشی را آرزو کنم،یا از نفوذ بی مقدار اکسیژن خالص در بطن ذره ذره ی روحم بگویم ،آمده بودم تا بگویم چقدر به زندگی عشق می ورزمُ چقدر احساس حماقت می کنم که هیچ سالی،به اندازه ی امسال،روند آمدُ شدِ فصل ها را حس نکرده بودم و طعم لذیذش را نچشیده بودم  . خواستم بگویم چقدر دلم تنگ می شود شب ها،برای کسانی که روزها هم همچنان در جلوی چشمانم دلتنگشان هستم... خواستم بگویم تا گفته باشم که برای گفتن آمده بودم،قرارم با خودم این بود که بنشینم و بگویم اما ناگهان رژه ی سوسککی جاهل و کم جثه بر شانه ام قرارم را به بی قراری تبدیل کرد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

قراری که دیگر سر جایش نیست

قرارم با خودم این بود که  طی کنم بی خیالیِ چیزهایی را که مثل پنیرند،و مثل سالیان سالی که متروک منش آمدمُ متروک منش تر،رفتم،بیایم و از قلعه ای بگویم که ساخت چین است ،یا از گوشتک های گرم نرم آلودی بگویم که منتهایش می رسد به کسی که مرا به دنیا آورد،یا از  تغییر رویه های نابهنگامِ ناردانه مان که گاهی گلستانمان می کند و گاهی خارستان،یا از ملاقاتم با بزرگانی بگویم که با وجودشان باعث می شوند بیش از پیش شیدای رشته ام شوم و بی خویشی را آرزو کنم،یا از نفوذ بی مقدار اکسیژن خالص در بطن ذره ذره ی روحم بگویم ،آمده بودم تا بگویم چقدر به زندگی عشق می ورزمُ چقدر احساس حماقت می کنم که هیچ سالی،به اندازه ی امسال،روند آمدُ شدِ فصل ها را حس نکرده بودم و طعم لذیذش را نچشیده بودم  . خواستم بگویم چقدر دلم تنگ می شود شب ها،برای کسانی که روزها هم همچنان در جلوی چشمانم دلتنگشان هستم... خواستم بگویم تا گفته باشم که برای گفتن آمده بودم،قرارم با خودم این بود که بنشینم و بگویم اما ناگهان رژه ی سوسککی جاهل و کم جثه بر شانه ام قرارم را به بی قراری تبدیل کرد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

یادم نبود که قرار است روزی یادم بیاید که در همین نقطه شروع شدم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

یادم نبود که قرار است روزی یادم بیاید که در همین نقطه شروع شدم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

((تو پیش از آنکه پاسخ من باشی،سوال منی))

عاقبت جلبک ها از روی فیلترمان شسته می شوند. از روی لبه ی تیغ به پایین می پریمُ شربت میل می کنیم. گودیِ قلبمان را تا به آنجا متصور می شویم که گویی وسط نخاعمان است. از فرطِ بالُ پر زدنِ دل به سوی آینده ای که با مهر شروع به آغازیدن می کند دیگر چیزی در این کالبد سنگینی نمی کند. در چنان بهبهه ی سبکی از زمان ورزیِ روزگار ،سکنی گزیده ایم که دل توی دلمان نیست تا برویم به پیشوازِ آینده و ریختنِ دلُ روده هایِ خانه ای که بین ارکیدهُ غیر ارکیده گیر کرده است. چیزی چون ذوقیِ جاودانه،امّید بارمان می کند که دیگر قرار نیست بامدادان،وقتی که درِ سلول ها باز می شوند چیزی را درست پشت سرت،در آینه ببینی که با عقل جور در نمی آید.چشم هایی سیاه با یک مقنعه ی آبی. ... و گشنیز،با آن قیافه ی رنگ پریده ی بیمار،چیزی در چنته دارد به نامِ:روح انگیزی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

((تو پیش از آنکه پاسخ من باشی،سوال منی))

عاقبت جلبک ها از روی فیلترمان شسته می شوند. از روی لبه ی تیغ به پایین می پریمُ شربت میل می کنیم. گودیِ قلبمان را تا به آنجا متصور می شویم که گویی وسط نخاعمان است. از فرطِ بالُ پر زدنِ دل به سوی آینده ای که با مهر شروع به آغازیدن می کند دیگر چیزی در این کالبد سنگینی نمی کند. در چنان بهبهه ی سبکی از زمان ورزیِ روزگار ،سکنی گزیده ایم که دل توی دلمان نیست تا برویم به پیشوازِ آینده و ریختنِ دلُ روده هایِ خانه ای که بین ارکیدهُ غیر ارکیده گیر کرده است. چیزی چون ذوقیِ جاودانه،امّید بارمان می کند که دیگر قرار نیست بامدادان،وقتی که درِ سلول ها باز می شوند چیزی را درست پشت سرت،در آینه ببینی که با عقل جور در نمی آید.چشم هایی سیاه با یک مقنعه ی آبی. ... و گشنیز،با آن قیافه ی رنگ پریده ی بیمار،چیزی در چنته دارد به نامِ:روح انگیزی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا