مینو با صدای اکلیلی صورتی-بنفش اش برای منه وا رفته انشاهایش را خواند.تار موی کوتاه مجعدش مرا یاد گیاه جاودانه ی ستون اتاقم انداخت.و من مثل ساعتی پخته شده به سیاق آثار دالی در پوست خسته ام کش آمده بودم.صدای کودکانه ی شفافش مرا خنک می کرد.
روزانه های خوشایندی مرا رقم نمی خورد این روزها.تنها توانستم با پست صابر ابر در اینستاگرام شخصی اش شاد شوم.فیلمی گرفته بود از پخته شدن سوپ در یک قابلمه ی کوچک.در حالی که یک موسیقی فوق العاده در حال پخش بود.دلم پر می زند برای این دلخوشی های کوچک.امروز با سروناز به طبقه ی سوم دانشکده رفتیم.مراد نبود.مریدان بودند دور و برش می گشتند.تاب رویارویی اش در تن رنجورم نبود.بعد به طور ناخواسته و کاملا غیر عادی برای یکی از اساتید خانمم مثل یک تازه بلوغ دوازده ساله لوس شدم.و قربان صدقه ام رفت.چند سلول لخته شده داشتم،چند ثانیه ای شدند پاپ کورن.و بعد...مرید نبود.همچنان مریدان،مریدان،مریدان...
دلم موسیقی کر می خواهد با صدای بلند.با نوشیدنی ای گرم از اشک و شکر.دلم را میلی سمت گوشواره هایم نیست.برایم هم آنچنان مهم نیست که شطرنج بازها چرا آدم های عجیبی هستند.چگونه کارپف به کاسماروف باخته بود و دست در جیب در طول اتاق راه می رفت و اما کاسماروف با دست هایش سرش را گرفته بود.او برده بود.روان این آدمها همیشه روان مرا به هم می ریزد.
...
در نجواهای زیر دوشی ام با تو،یک عالمه ضربه ی محکم از آب بود.غوغایی خفه،تاریک،بی رحم...