ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

از اینکه چهار نخ من به سقفی وصل شده و با قیر چسبانده شده و از برای خود نه تحرکی دارم و نه موزونیتی،متنفرم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

به قدرِ یک ساعت وقت است.طلسم هنوز اثر دارد...

لب خندی طـــــــــــــولانی،اَت دِ بیگینینگ آو بیکام اِ باترفلااااااااااااااااااااای.... . شده ام معین الدینِ پروانه! مرقعه های مربعه را از آن قوطیِ ویژه گذاشته ام سینه ی دیوار!! با متعلقات و خیلِ خدم و حشم اش!! گذاشته بودمشان برای دوخت بر دامنِ آتی.خرج شد.تمامش به خدمت جانِ جهان رفت!! آخر این جیمِ ما کلش واس ماس!! تمامِ مام ماس ماس آخه!! به هر روی،زِ دیاری دور...نوایی دو رگ می آید.چونان خوابی خوشِ منتهی به ششِ صبح!!و اندر زیرِ این زلفان حرارتی می آید به گرما...پف کنیدش.و از فولدرِ سی دیِ درایو نوایی خوش،به هندی.می نوازد.مثل همیشه می نوازد.مصادف شده  با نُتِ من.دُ رِ می نا  سل لا سیِ من.پف کنیدم.به خنکای یک جسمِ پاک.جسمی چون او.صاحبِ اثری چون من!زِ این شبِ سه شنبه که به عکس یکشنبه بر من آسان گذشت،ضیافتی از این شاهانه تر نمیشد پرداخت!! صبحِ فردا ستارگانی ز دور دست ها به نظاره ی ما خواهند آمد.ریز ریز...زِ برای جمعِ کلام،زِ یک بالم شکوفه ای تراویده.باشدش که بماند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ز تو مرا پاسخی نیست.

مینو با صدای اکلیلی صورتی-بنفش اش برای منه وا رفته انشاهایش را خواند.تار موی کوتاه مجعدش مرا یاد گیاه جاودانه ی ستون اتاقم انداخت.و من مثل ساعتی پخته شده به سیاق آثار دالی در پوست خسته ام کش آمده بودم.صدای کودکانه ی شفافش مرا خنک می کرد. روزانه های خوشایندی مرا رقم نمی خورد این روزها.تنها توانستم با پست صابر ابر در اینستاگرام شخصی اش شاد شوم.فیلمی گرفته بود از پخته شدن سوپ در یک قابلمه ی کوچک.در حالی که یک موسیقی فوق العاده در حال پخش بود.دلم پر می زند برای این دلخوشی های کوچک.امروز با سروناز به طبقه ی سوم دانشکده رفتیم.مراد نبود.مریدان بودند دور و برش می گشتند.تاب رویارویی اش در تن رنجورم نبود.بعد به طور ناخواسته و کاملا غیر عادی برای یکی از اساتید خانمم مثل یک تازه بلوغ دوازده ساله لوس شدم.و قربان صدقه ام رفت.چند سلول لخته شده داشتم،چند ثانیه ای شدند پاپ کورن.و بعد...مرید نبود.همچنان مریدان،مریدان،مریدان... دلم موسیقی کر می خواهد با صدای بلند.با نوشیدنی ای گرم از اشک و شکر.دلم را میلی سمت گوشواره هایم نیست.برایم هم آنچنان مهم نیست که شطرنج بازها چرا آدم های عجیبی هستند.چگونه کارپف به کاسماروف باخته بود و دست در جیب در طول اتاق راه می رفت و اما کاسماروف با دست هایش سرش را گرفته بود.او برده بود.روان این آدمها همیشه روان مرا به هم می ریزد. ... در نجواهای زیر دوشی ام با تو،یک عالمه ضربه ی محکم از آب بود.غوغایی خفه،تاریک،بی رحم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

دوش گرفتن غصه ها را نمی شوید.

چند روزی می شود آدمی دیگر مهمان بند من شده.غل و زنجیرهایش هنوز تازه اند و پر سر و صدا.شب ها خوابم نمی برد از رنجی که او می برد.اما خوشبختانه او هم به مانند من از اهالی تاوان است.در آخرین حد یک سکوت خزیده زیر الوار مولکول های سنگین اکسیژن،که نمی گذارند تلخی ها زود بگذرند.روزی که من به این بند آمدم کسی نبود تا غل و زنجیر هایم را قل بدهد به گوشه ی دیوار.که راحت تر بتوانم استخوان هایم را با تیر آهن های این دیوارها یکی کنم.اکنون غل و زنجیر های من کهنه شده اند،و از فرط سایش کمی سبک تر،فرسوده تر. به امید پودر شدن هرچه زودتر زنجیرهایت،هم سلولی من.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

نخستین رویش

از تو، "به رستن های ابدی".
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

از صبح این روز تا شام در مقنعه بودم. در مقنعه و اندوهت. ... گر گرفته ام...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

و باز هم فصلِ بهار...و باز هم فصل پنجِ واکینگ دِد. و مفصلی چون من.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا