ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۳۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

احوال نویسیِ عید!!!

-این سری شوفـــاژه...!!!! =>بخشی از مکالمه ی دو دخترِ هم سن و سالای خودم تو میدون نقشی جهان...!!! این لهجی یه این مردمونه این شهر منو کوشته والا!!!! خودمم کم کم داره لهجم میشه مث اینا...!!! اصن یه جوره با مزه حرف میزنن!! دلم میخواد یه بچه 3 ساله از همین اصفهانیا گیر بیارم بش بگم بیا بشین رو پام تا خوده صب برام اصفهونی حرف بزن!!! با همین لحنِ کودکانت...به قول یکی:اون لهجه ی خوجملت تو لوزوالمعدم!!! در ثانی.... خعلی اینجا هواش خوبه!!! اصن همین جور ما این هوا رو می کشیم تو ریه هامون و بعد دیگه بقیه ی ماجرا....!!! اصن ما خانوادگی صبا میریم تو خیابونا...بعد میریم لب جو خیابونا میپپریم این ور میپریم اون ور همین جور کلسیم جذب می کنیم!!! از ساعت 10 میریم تا 11 و نیم!! 1 ساعت و نیم قشنگ ساعتِ جذبِ کلسیمِ خانواده ماست!!! کلی راه میریم از این ور به اون ور...!!! شبام که برمیگردیم میریم رو مبلای تو هتل می شینیم...مبلاشونم چرمه میگن...همین جور می چسبیم به این مبلا....بعد باس با کفگیر بیان ما رو جدا کنن ببرن بذارنمون تو اتاقمون.... تازه یه عالمم عکس انداختم اصن هیشکدوم خودم نیستم!!! خواستم یکیشونو بذارم تو وبلاگم بعد حالا دودلم چیکا کنم...بذارم؟نذارم؟حالا فعلا که یو اس بی مو اس بی ندارم رفتم خونه یه تمهیدی به کار میبندم بلاخره....!!! مهمتر از همه....دارم مطالعه میفرمام!!! یه مجله ی کت و کلفت بابا جان دادن دستمون که بیشین یه کم از این بخون یه چیزی یاد بگیری لااقل!!! مام ورقش میزنیم کلی ژست میگیریم آقا مگه چیزی میفهمیم ما از این؟! هـــــــــــیچی!!! بس که مغزم پوسیده....حس می کنم این مغزم کپک زده!! عقلم،درایتم،نزاکتم،شماتتم،نظافتم،مزاحتم،عجالتم و خلاصه همه ی اینا کپک زده اونم کپکِ سبز و آبی...!!! قاطی با هم....قده کلمپه های عَم مُنی...!!! الان یه چیزی خورد به شمِ شاعریم!!! میفرمان: دانه های مرواریدِ کبود.... دانه دانه از مغزم فرو می ریزند.... توی عقلم.... گرومپ گرومپ صدایشان میپیچد توی گوشم.... و سرانجام... مجالی نمی بیند جز خواب..... این چیزه...این به قولِ من شعر....فقط یه پوینت داشت برا خودم!! وگرنه هیشگونه ارزش مرزشی،چی؟! نداره!!! اصلا معنی پعنیم چـــــــی؟! نداره!!! فقط همین جور نوشتمش برا آیندم!! همین!!! پ.ن:همین دیگه....حال و احوال هم هم اکنون آفتابیست.... پ.ن2:باس،مطالعه کرد!!!! اصلاح نوشت:اون بالا جذب کلسیم نیستش بلکو ویتامین دی هستش!!! بابا جان تذکر دادند و ما نیز اصلاحش فرمودیم!!! البته من و مامان فکر میکردیم کلسیم است... و در واقع این کلسیم همون استعاره از ویتامین دی بودش!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

No Memories

گاهی اوقات به شدت دلم میخواهد هیچ خاطره ای نداشته باشم.از هیچ کس.از هیچ کجا.هیـــــــــــــــچ....!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

حضورِ بدونِ تو

حتی در عدمِ وجودت هم.....خودم را در واژه هایت غرق می کنم...حضورت به طرزِ اسرار آمیزی محسوس است....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

مایعِ احساس

احساسم را ذوب کن....از....مو به موی کلماتت....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

چای داغ

چایش را داغکی هورت کشید.. گلویش سوخت. لبخند زد... لا اقل حواسش پرت شد... از هرآنچه که باید میشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

لمسِ روح

روحش را که لمس کنی.... نوکِ انگشتانت می سوزد و وقتی به آنها نگاه کنی... خراش های ریزی را روی پوستت می بینی. شب ها که میخوابی... دستانت را مُشت کن تا وقتی روی ملحفه ات کشیده می شوند.... دردت نگیرد....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

زنده ی شکستنی

درد که می کشید راه تسکینش را خوب بلد بود. اما هر موقع که میخواست تسکینش دهد، برایش گران تمام میشد. نه می توانست دردهایش را ساکت کند، نه می توانست درد نکشد.... آخر سر همه ی دردهایش روی هم تلمبار شدند و آرام آرام در خودش شکست.... آنقدر شکست که به سرفه افتاد و تاب نیاورد... او را می شناسم. هنوز زنده است.... آنقدر زنده که هیچ کس حتی خیال شکستی بودنش به سرش نمی زند.....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بیسکوییت

دست هایش را به هم گره زده بود.... داشت به رویاهایش با "او" فکر می کرد. یک تکه بیسکوییت گذاشت در دهانش، همه ی رویاهایش یادش رفت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

تنها یک کلمه

تمام فکر و ذکرش شده بود یک کلمه ی خیالی و بچه گانه دید نمی تواند دوام بیاورد از این همه فکر و خیال تیزیِ همان کلمه را فرو کرد توی روحش... و خودش شد قاتل خودش.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

کثافتِ اطلسی

نزدیکش که میشدی بولی لجن میداد کثافت از سر و رویش می بارید گویی هم بازیِ خوک ها بود از جیبش قوطی کبریتی را در آورد با ناخن و با احتیاط قوطی کبریت را از دستش کشیدم بوی اطلسی می داد..... نگاهش کردم رویش را از من برگردانده بود قوطی کبریت را آهسته در جیبم گذاشتم و رفتم........
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا