ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۲۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

my,mine...and me

پاییزِ سالِ گذشته رُژی خریدم به قیمتِ ۲۵ هزار تومان،پاییزِ امسال هیچ رژی نخریدم.و این نشانه ی خوبی ست.این یعنی من به اندازه ی کافی رژ دارم. زمستانِ سال گذشته،یا بهتر است بگویم:زمستان هـــای گذشته،من هیچ وقت پایم به آزمایشگاهِ خون باز نشده بود و هیچ وقت با سرنگ از من خون نکشیده بودند،زمستانِ امسال،از من خون گرفتند.و این نشانه ی خوبیست.این یعنی من به اندازه ی کافی خون دارم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

my,mine...and me

پاییزِ سالِ گذشته رُژی خریدم به قیمتِ ۲۵ هزار تومان،پاییزِ امسال هیچ رژی نخریدم.و این نشانه ی خوبی ست.این یعنی من به اندازه ی کافی رژ دارم. زمستانِ سال گذشته،یا بهتر است بگویم:زمستان هـــای گذشته،من هیچ وقت پایم به آزمایشگاهِ خون باز نشده بود و هیچ وقت با سرنگ از من خون نکشیده بودند،زمستانِ امسال،از من خون گرفتند.و این نشانه ی خوبیست.این یعنی من به اندازه ی کافی خون دارم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

مرا ببــوس

به تازگی از اتاقِ مطالعه،یا از روی آن روفرشیِ ممنوعه در انتهای اتاقِ پذیرایی، از درونِ یک تارِ گرانقدر،صدای آهنگِ آشنایی در فضای منزلمان می دود که در خُردی،پدرمان برایمان لالایی اش را می خواند...زمانی که منزلمان یاس ۱ بودُ سه چرخهُ موکت های خاکستریُ نرده های سبزِ مجعدُ حدیثُ گاراژُ...خلاصه...ما را نم نم نمی برد به آن دوران،بلکه قشنگ دو دوستی بلندمان میکندُ پرتمان می کند به آن زمان و آن حالُ هوا. . . این آهنگ برای من یک آهنگِ خاص است؛برای مادرم آهنگِ یک سرهنگِ اعدامی؛برای خواهرم معنا و مفهمومِ خاصی ندارد،برای پدرم اما؛دارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

مرا ببــوس

به تازگی از اتاقِ مطالعه،یا از روی آن روفرشیِ ممنوعه در انتهای اتاقِ پذیرایی، از درونِ یک تارِ گرانقدر،صدای آهنگِ آشنایی در فضای منزلمان می دود که در خُردی،پدرمان برایمان لالایی اش را می خواند...زمانی که منزلمان یاس ۱ بودُ سه چرخهُ موکت های خاکستریُ نرده های سبزِ مجعدُ حدیثُ گاراژُ...خلاصه...ما را نم نم نمی برد به آن دوران،بلکه قشنگ دو دوستی بلندمان میکندُ پرتمان می کند به آن زمان و آن حالُ هوا. . . این آهنگ برای من یک آهنگِ خاص است؛برای مادرم آهنگِ یک سرهنگِ اعدامی؛برای خواهرم معنا و مفهمومِ خاصی ندارد،برای پدرم اما؛دارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

947؟=>882؟!

از همین جا،از گوشه ی همین کره ی خاکی به پروردگار عالمیانِ دو جهانِ مجرد و ماده پنــــاه می برم و سراسیمه گون در طلبِ استغفار در خون غلتیده ام...!! در یک روزِ زیبای زمستانی وارد مدیریتِ پنل خود گشتیم و با واقعه ای بس ناگوار و عجیب برخورد کردیم!! نظراتمان از 947 به 882 نزول کرده،در حالیکه هیچ نظرِ جدیدی ثبت نگردیده. بار الاها این واقعه دو حالت دارد: 1.شیطان رانده شده از بارگاهت از یک جایی آمارِ پسوردِ مرا گرفته و واردِ پنلِ من شده و گمانم می رود تعدادی از نظراتِ من را حذف کرده. 2.بلاگفا مشکل دارد و به گمانم تنها من قربانیِ این حادثه ی بس عجیب نباشم. ای جهاندارِ با شکوه،ای مرهمِ دل های زخمی!!! برای من نشانه ای از خودت بفرست تا من دریابم این چه کسی ست که دارد مدیریتِ من بر وبلاگم را خدشه دار می کند؟! من هم اکنون پسوردم را تغییر دادم و از این لحظه به صورتِ تمام وقت از این مرز و بوم پاسبانی خواهم کرد!!! و مومنانی که بدون اجازه به پنلِ برادرانِ خود وارد می شوند،پس حتما نشیمن گاهشان در آتش است!!! اکنون،با خاطری خراشیده و مغزی پر اندیشه و دلی پر کین،در صددم تا در رفعِ این مشکل گام بردارم اما دستم به هیچ جا بند نیست!! خطابم به توست ای کسی که رفته ای و نظراتِ من را حذف کرده ای:ایشّالا خدا روز قیامت همین نظرای حذف شده ی منو شکل بیل در بیاره(در ازای هر نظر یک بیل)همون بیلارو بزنه تو کمرت!!!! اونم نه از پهنا،بلکه از لبه ی بیل!! دو یو آندرستند می؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

947؟=>882؟!

از همین جا،از گوشه ی همین کره ی خاکی به پروردگار عالمیانِ دو جهانِ مجرد و ماده پنــــاه می برم و سراسیمه گون در طلبِ استغفار در خون غلتیده ام...!! در یک روزِ زیبای زمستانی وارد مدیریتِ پنل خود گشتیم و با واقعه ای بس ناگوار و عجیب برخورد کردیم!! نظراتمان از 947 به 882 نزول کرده،در حالیکه هیچ نظرِ جدیدی ثبت نگردیده. بار الاها این واقعه دو حالت دارد: 1.شیطان رانده شده از بارگاهت از یک جایی آمارِ پسوردِ مرا گرفته و واردِ پنلِ من شده و گمانم می رود تعدادی از نظراتِ من را حذف کرده. 2.بلاگفا مشکل دارد و به گمانم تنها من قربانیِ این حادثه ی بس عجیب نباشم. ای جهاندارِ با شکوه،ای مرهمِ دل های زخمی!!! برای من نشانه ای از خودت بفرست تا من دریابم این چه کسی ست که دارد مدیریتِ من بر وبلاگم را خدشه دار می کند؟! من هم اکنون پسوردم را تغییر دادم و از این لحظه به صورتِ تمام وقت از این مرز و بوم پاسبانی خواهم کرد!!! و مومنانی که بدون اجازه به پنلِ برادرانِ خود وارد می شوند،پس حتما نشیمن گاهشان در آتش است!!! اکنون،با خاطری خراشیده و مغزی پر اندیشه و دلی پر کین،در صددم تا در رفعِ این مشکل گام بردارم اما دستم به هیچ جا بند نیست!! خطابم به توست ای کسی که رفته ای و نظراتِ من را حذف کرده ای:ایشّالا خدا روز قیامت همین نظرای حذف شده ی منو شکل بیل در بیاره(در ازای هر نظر یک بیل)همون بیلارو بزنه تو کمرت!!!! اونم نه از پهنا،بلکه از لبه ی بیل!! دو یو آندرستند می؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

با یک بطر،آب معدنی

هیچ دلم نمی خواهد در یک شهر،هم درس بخوانم،هم تفریح کنم،هم زندگی کنم. یک شهر باشد برای زندگی.آرامش و امنیت با هوای سرد، مثل سرچشمه. یک شهر باشد برای درس.کوچک،نا آشنا و نا امن با هوای خشک،مثل رفسنجان. و یک شهر باشد برای تفریح.بزرگ،شلوغ،با انواع جاذبه های گردشگری و توریستی با هوای خوب.مثل کرمان. و همچنین هر آدمی باید برای خود یک مدینه ی فاضله هم داشته باشد که هرشب خوابش را ببیند و آرزو کند کاش در آن شهر بزرگ می شد ولی هیچ گاه،هیچ گاه،هیچ گاه پایش را در آن شهر نگذارد و رنگش را نبیند.صرفا برای رویا پردازی دم دست باشد.مثل پاریس.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

با یک بطر،آب معدنی

هیچ دلم نمی خواهد در یک شهر،هم درس بخوانم،هم تفریح کنم،هم زندگی کنم. یک شهر باشد برای زندگی.آرامش و امنیت با هوای سرد، مثل سرچشمه. یک شهر باشد برای درس.کوچک،نا آشنا و نا امن با هوای خشک،مثل رفسنجان. و یک شهر باشد برای تفریح.بزرگ،شلوغ،با انواع جاذبه های گردشگری و توریستی با هوای خوب.مثل کرمان. و همچنین هر آدمی باید برای خود یک مدینه ی فاضله هم داشته باشد که هرشب خوابش را ببیند و آرزو کند کاش در آن شهر بزرگ می شد ولی هیچ گاه،هیچ گاه،هیچ گاه پایش را در آن شهر نگذارد و رنگش را نبیند.صرفا برای رویا پردازی دم دست باشد.مثل پاریس.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

سرماخوردگی در تعطیلات

تا که نفس بکشی شیشه ی عینکت بخار می گیرد. تا که عینک را روی لبه های ماسک منتقل کنی دیگر نمی بینی. تا که بخواهی عینک و ماسک،هردو با هم را بالا ببری تا بتوانی ببینی،زیرِ چانه ات خالی می شود و ویروس ها از زیرِ ماسک به سمت محیط می جهند. تا که خواستی متن را بخوانی و تایپ کنی،فوری چشم هایت اشک می زند. تا که بخواهی اشک هایت را با گوشه ی دستمال پاک کنی،چشم هات می سوزد. تا که خواسته باشی حواسِ خودت را پرت کنی تا شاید سطحِ تحملت کمی بالا رود از آن طرف سوزشِ پوسته های کناریِ بینی ات داغِ دلت را تازه می کند. از آن طرف اندیشه ی فراموش کردنِ گروه خونی و در نتیجه دادنِ آزمایشِ خون خود مصیبتیست جدا...!!! و دوباره سنگینیِ گوش ها و سنگین شدن سر و کله و سوزش چشم و بینیِ زخم و زار یک طرف،این نچسب بودنِ بعضی ها هم یک طرف!! آدم همش دلش میخواهد گریه کند!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

سرماخوردگی در تعطیلات

تا که نفس بکشی شیشه ی عینکت بخار می گیرد. تا که عینک را روی لبه های ماسک منتقل کنی دیگر نمی بینی. تا که بخواهی عینک و ماسک،هردو با هم را بالا ببری تا بتوانی ببینی،زیرِ چانه ات خالی می شود و ویروس ها از زیرِ ماسک به سمت محیط می جهند. تا که خواستی متن را بخوانی و تایپ کنی،فوری چشم هایت اشک می زند. تا که بخواهی اشک هایت را با گوشه ی دستمال پاک کنی،چشم هات می سوزد. تا که خواسته باشی حواسِ خودت را پرت کنی تا شاید سطحِ تحملت کمی بالا رود از آن طرف سوزشِ پوسته های کناریِ بینی ات داغِ دلت را تازه می کند. از آن طرف اندیشه ی فراموش کردنِ گروه خونی و در نتیجه دادنِ آزمایشِ خون خود مصیبتیست جدا...!!! و دوباره سنگینیِ گوش ها و سنگین شدن سر و کله و سوزش چشم و بینیِ زخم و زار یک طرف،این نچسب بودنِ بعضی ها هم یک طرف!! آدم همش دلش میخواهد گریه کند!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا